بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

بارانی از جنس من

پاییز 98

سلام دخترم فرشته تو خونمون مامان رو ببخش که اینهمه وقت برات ننوشتم تو این مدت ما خونمون رو دوباره عوض کردیم و خوبه که هر دو عاشق تنوعیم و یکجانشین نیستیم اول خونه آیت الله حیدری که هنوزم میگی اونو از همه بیشتر دوس داشتی چون چراغای چشمک زن داشت بعد خونه غلامی طبقه بالای کوروش که فک میکردی اون فروشگاه رو هم با خونه کرایه کردیم و مال خودمونه :) و الان هم که اومدیم واحدهای عمه اینا روبروی پارک کودک(محله بچگی های مامان، دقیقا تو همون کوچه) طبقه بالای تولدی فروشی :) و همسایه روبروی ثنا کلی با هم رفیقید و در عین حال کلی باهم دعوا و لجبازی دارید ( بیشتر دعواها بخاطر بالشتک های مبلاست که به عنوان شهربازی روش سرسره و ماشین سواری و ...
12 آبان 1398

روز مادر و ذوق زدگی

سلام بارون بهارم قلب و روحم اینکه تو اینهمه برای روز مادر ذوق داشتی و این همه برات مهم بود خیلیییییییی خوشحالم کرد اینکه برام کادو آماده کرده بودی تا از اداره اومدم برف شادی ریختید رو سرم با همکاری مامان جون خیلی حس خوبی بود(البته شلوارک منو خودت پوشیدی و اصرار داشتی اندازت بشه ) وقتی کنارت اینهمه خوبه حالم دیگه غم معنی نداره وقتی بهم میگی واااای تو چقدر شیرین شدی چقدر قلب شدی من دیگه چی از خدا میخوام فقط بابت روزهایی که خوب نیست حالم ، بابت وقتایی که باید بیشتر مال تو باشم و باهم کلی بازی کنیم و از زندگی لذت ببریم و من کسلم منو ببخش یه چیزی رو باور کن تو همه دلخوشی منی و همه تلاشم رو میکنم تا با همه بدی های زندگیمو...
19 اسفند 1397

بهمن 97

چی از این بهتر که دختر پایه مادرش باشه دوتایی باهم برن جشنواره فجر و دختر هم خیلی دختر خوبی باشه تو سینما و مامان رو اذیت نکنه چی از این بهتر که دختر رفیق مامانش باشه همدمش باشه همه زندگیش بشه لاک زدی به ناخن هات و مسابقه گذاشتیم اگه نخوریشون انباع( به قول خودت) انواع رنگ های مختلفش رو برات بخرم و هر نیم ساعت یه بار نشون میدی که ببین هنوز همه رو دارم شبای سرد زمستون تو اتاق تو که گرمتره جا پهن میکنیم و تو رختخوابا عروسک بازی میکنیم قصه میخونیم حرف میزنیم تا بخوابیم من دوست دارم و جون مامان به دستای کوچیکت زنجیره
14 بهمن 1397

زمستون

سلام دختر زمستونِ بهارم این روزا دوتا تغییر جدید داشتیم که مینویسم یادت بمونه اول اینکه دختر و مامان میرن باشگاه باهم دخترم بدنش خیلی زیاد آمادس و مربی یوگا خیلی ازت راضیه و همدیگه رو هم دوس دارین البته فعلا به من اجازه نمیدی برم ورزش و باید کنار تو باشم هنوز گفتی کنار خودم باش تا وقتی که بهت اجازه دادم بری پیش بقیه مامانها ورزش و من منتظرم همچنان :) چند روزی میشه که مامان دخترش رو به آرزوش رسونده اینقدر مصرانه از کائنات خواستی که ماشین پاشنه بلند(که جدیدن دیگه میگی شاسی) بخریم و سقفش باز بشه که مامان و کائنات همه تلاششون رو کردن که دخترک قشنگ قصه به آرزوش برسه و یه اچ سی کراس خوشگل مهربون داشته باشه. امیدوارم بهتر...
9 بهمن 1397

ژیار محمدزاده

سلام عشقم سلام قلب مامان پیرو مطلب قبلی که سینما رفتیم و امیرآمپولچی رو دیدی و گفتی چقدر شیرینه، ما به خونه برگشتیم و تو به قول خودت هی گیرگیرگیر گرفتی :) که پیج امیر رو پیدا کن منم با سرچ های فراوان پیداش کردم و مرحله بعد به این سو رفتیم که گفتی باید صدا براش بفرستم اون موقع ها هنوز ایسنتا این قابلیت رو نداشت اما اینقدر خواستی و خواستی که بعد یه هفته اینستاگرام این آپشن رو اضافه کرد خلاصه قبل این اضافه کردن بهش پیام دادم که من مامان بارانم و باران دوست داره که اونم سریع جواب داد و گفت عکسش رو بفرست بذارم استوری حال کنه و این ماجرای بالارو من باید در تمام محافل مهمانی ها نشست ها میتینگ ها تعریف کنم طبق اصرار شما آذرما...
28 آذر 1397

پاییز 97

سلام دختر مامان، امید جونم ،مامان تنبلت رو ببخش که اینهمه وقت برات چیزی ننوشتم، الان تو خونه ربابه کمالی هستیم و یه اتاق جدید داری و کلی خانوم تر شدی یه مدت مهد کنار اداره میومدی ولی دوباره طی جلسه ای به این نتیجه رسیدیم که صبح ها ببرمت پیش مامان جون و عصر برگردیم خونمون خاله هدی و طاهره هم بیشتر اوقات نوبتی پیشمونن یه همسایه توپولی هم داریم که میاد گاهی باهم بازی میکنید(امیر مهدی)
11 آذر 1397

روزانه

سلام باران روزای اردیبهشتیم باران بهار باران زیبا چه خوب که وقتی بارون میاد من تورو دارم کنارم چه خوب که تو این هوای دلپذیر اردیبهشت با هم پیاده روی میکنیم و شعر میخونیم و میخندیم چه خوب که تو یه نقاش کوجولویی که مثل من کنار من روی بوم نقش میزنی چه خوب که پیانو دوس داری که خودت میری روشن میکنی تمرین میکنی و لذت میبری هنرمندم خاص ترین بازم چه خوب که کتاب قصه جای گوشی رو گرفته و همیشه شبا تو بغل من در حال گوش کردن به داستانهای جورواجور میخوابی( داستان مورد علاقه جدیدت: دیو و دلبر :) به کرات و بدون خستگی) از امروز صبح مثل یه فرشته کوچولو خودت رفتی دستشویی صورت شستی لباس عوض کردی قربون قیافه قشنگت بشم مخصوصا با عینک قاب س...
9 ارديبهشت 1397

چهارشنبه سوری+ فریبرز

سلام بهارم بارانم رویش دوباره همه گلهااااا وقتی به من میگی مامان تو همه نفس هام دوست دارم چطور ضعف نکنم چطوررررر وقتی میگی تو بهشت دنیاهامی قربون نوشته هات برم که اسم خودت را داری یاد میگیری کلی شعر دعای فرج اشعار مولانا و حافظ و نقاشی های خاص و زیباااات همه چیز تمومم مهربون مامان رفتیم بازار عید باهم کلی خرید جیگیلی میگیلی داشتیم و بهترین خرید با اختلاف زیاد فریبرز لاک به پشتیان هستن  یه فسقلی که اندازه انگشت کوچیکس خیلی تنبله و خیلی مظلوم چون هر چند دقیقه یه بار برای تست زنده بودنش با لیوان اونقدر روش آب میریزی که مجبور میشه شنا کنه و اثبات کنه زندس دخترک من بشدت تو این روزا حساس شدی به لباس های مامان جون ( روسری دا...
23 اسفند 1396

سلام دوباره، دانشمند کوچولوم + خانه جدید

دخترم امیدم بارانم سلام به روی ماهت مامانی رو ببخش که یه مدت نبودم ولی میدونی که عشق ناب و محض منی ، بدون که دستات رو گرفتن تو بغل محکم فشارت دادن بهشت رفتن منه این چند ماه کلی چیزای زندگیمون عوض شده یه خونه دو نفری جدید داریم مخصوص خودم و خودت با همدیگه کلی روزای سخت رو از سر گذروندیم و خداروشکر الان تو خونه خوشگل جدیدمون خوشحالیم، همسایه علی کوچولو و مامان مریمش که دوست مامانه شدیم و حسابی باهم بازی میکنید و دوست خیلی خوبیه علی مهربون دانشمند کوچولوم شدی و خانوم دکتر برات عینک تجویز کرده، باید مرتب عینک رو بذاری تا انشالله زودی خوب بشی قیافت خیلی بامزه تر شده نفس من اینقدربهت میاد که نگووووووو کلی خانوم شدی و این ماه ت...
6 اسفند 1396