بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

بارانی از جنس من

مهر و مهد

سلام بر خانوم کوچولوم باران مامان عزیزدلم خوب باشی همیشه ایام روز اول مهر و افتتاحیه خانه کودک باران کوچولوی منم دوباره به مهد کودک رفت اینبار یه مهد خوب و البته عالی . خداروشکر همه چیزش مناسب و در حد دختر باهوش و نازنین منه بماند که دو هفته اول صبحها با گریه بیدار میشدی و با گریه از من جدا میشدی اما چند جلسه که از در پشتی و قسمت اسباب بازیا رفتیم بهتر شدی و کم کم عادت کردی خودت میگفتی بهشون زنگ بزن در پشتی رو برای من باز کنن :) الانم بیدار که میشی میگی مامان نریم تو نرو اما با دلایل منطقیی که برات میارم راضی میشی  تو همه بازیهات با آرش رباب نیکا نیکا2 لیلی و... نقش مربی رو داری ...
23 مهر 1396

بازیانه ها

سلام مهرم ماهم جانم روحم امیدم مامان به کمک یه کتاب صد و یک بازی رو پیدا کرده که خیلی خیلی خیلی باحالن و هر روز عصر بعد از ساعت 5 دو سه تاش رو اجرا میکنیم باورم نمیشه واسه یه بازی ساده مثل بگرد و پیدا کن یا بستن پامون با روسری و خرگوشی پریدن اینهمه ذوق میکنی باورم نمیشه این میزان خوشحالیت اما یاد بچگی های خودم که میفتم میبینم چیزی که بیشترین خاطرات ازش مونده برام بازیهایی بوده که دوست داشتم . پس تا اونجایی که بتونم و در توانم باشه همه سعیم رو میکنم که فقط خاطرات خوب برات بمونه
7 شهريور 1396

مهدانه (کنسلیش)+ امتیاز دهی های مامان و بابایی+ غزل خوانی

سلام بر باران روزهای گرم و تابستانیم دختر خوبم امیدوارم همیشه ایام سلامت باشی و شاااااااااااد لبت به خنده باز شه همیشه این روزا دوباره مهدکودک میری جان دل مامان (سرزمین کودکان ایلامی) کوچه پشتی مسجد جامع از خدا کمک میخوام که اذیت نشی بهت خوش بگذره و کلی چیزای خوب خوب و دوستای گل پیدا کنی مهربونم دیشب تو واسه من لالایی میخوندی و قصه روباه و گرگ تعریف میکردی خوابم برده بود بعد برگشتم دیدم دستت رو انداختی رو شونم و بیداری سفت بغلت کردم و تو بغلم خوابیدی هر چندبار امتحان کردم و رو تختت گذاشتمت دوباره نصف شب نشستی تو تخت و گفتی اونجا پیش خودت میخوابم و بابارو دوباره فرستادی رو زمین مامان بابا یه برگه درست کردن چسبوندن به دیوا...
7 مرداد 1396

تیر96

بارانم سلام مامانی دیشب واسه اولین بار جدا از مامان خوابیدی واسه اولین بار از سه سال و چهارماه قبل تا حالا وای خیلی سخت بود برام خونه باران کوچولو موندی دختر دوست بابا اون کلاس چهارم ابتداییه ولی خیلی مهربون و دوست داشتنی هر دو دست به یکی کرده بودین و همش میگفتین نه نه نمیاد میمونه میمونم نمیام و... بالاخره موندگار شدی و شبو اونجا خوابیدی فقط یه مرتبه قبل خواب به خاله شیما گفتی عمو منو میبره پیش مامان ؟ اونا هم گفتن نه فردا میریم تو هم گفتی باشه و همین  فک میکردم وابسته تر از این حرفا باشی اما خوشحالم از مستقل بودنت قربون تجربه های جدیدت من حرفایی که در اثر معاشرت با بزرگترها یاد میگیری جالبن مثل خدا ب...
12 تير 1396

احساسات کوچکِ بزرگانت

بهترین بهترین بهترین لحظه ای که از تولدت تا الان تجربه کردم دیروز بود وقتی که طبق معمول دنبال بابا راه افتاده بودی و رفتی خونه بابا حاجی . قبلش من گفته بودم عضله پشتم درد میکنه و قفله . برخلاف دفعات قبل دیدم که زود برگشتی و از دم در هال گفتی اونجا همش گفتم مامان مامان و بعد زودی اومدی بغلم کردی و گفتی مامان خوب شد پشتت؟ وااااااااااااااااااااای نمیدونی نمیدونی نمیدونی بهترین حس دنیا بود دلسوزیت نگرانیت مهربونیت یه حس عشق خالص ناب آسمونی . بعد اونم شروع کردی به ماساژ با بوکسهای کوچیکت (ماشالله به زور دستت کلی هم خوب شدم و ذوق کردی) من فدای قد و بالا و قلب با محبتت دخترم همدمم همیشگیم اینکه احساساتت رو نشون میدی و اینقدر بزرگ شدی برام از ...
3 تير 1396

بامبوها و خانه شیشه ای

یه روز بعدظهر که مامان خواب بود خواب که چه عرض کنم هرچند دقیقه میومدی میگفتی مامان فلان مامان بهمان و من التماس که بذار چند دقیقه بخوابم بلکه روزهای طولانی روزه داری بگذره بعدش که بی خیال خواب شدم دیدم بد موقع داشتی میخوابیدی رو پای بابا و گفتم دیگه بیا پیشم بیدارم و اینا (دیر بخوابی شب 2به بعد تشریف میبری لالا) تو هم که خودت بشدت علاقه داری به بیداری و از خواب (شکنجه ) فراری هستی پذیرفتی و مشغول گشتن دنبال توپت بودی بابا هم کنارت منم تو آشپزخونه صدای قشنگت میومد که توپم زیر مبله برم بیارم برم بیارم بعد اون لحظه وحشتناک که صدای خورد شدن بلندی اومد و صدای بابا و جیغ تو من عملا فلج شدم و بزور خودم رو رسوندم تو هال دیدم از رو مبل اف...
27 خرداد 1396

روزهای انتخابات شبهای ستاد

سلام بر زندگی مادر بر دختر شیطون بازیگوش جیغ جیغو و بهونه گیر در عین حال مهربون مهربون و مهربونم این روز و شبا مشغول انتخابات و ستاد عمو ایوب هستیم تو هم که به عنوان اکتیو ترین کودک انتخاب میشی هر شب بدون شک پرچم تکون میدی با آهنگا میخونی میرقصی و میگی پول(کارت)بده ببرم بدم به ماشینا مهمتر از همه علاقه شدیدی که به محمدرضا و علیرضا دوستای ارمیا داری که در نوع خودش مثال زدنیه. به همین جمله اکتفا میکنم که گفتی همه آدما محمدرضان بشدت دوست دارم بمونی برام تا ابد     ...
27 ارديبهشت 1396

روزهای سه سالگی

سلام دخترم نبض زندگیم آرامشم قول بده هر روزی هر جایی هر وقت اینو خوندی لبخند بزنی برام، شادی تو آرامش منه سه ساله شدی کوچولوم عزیزدلم خونه بابا حاجی به اتفاق خانواده پدری جشن گرفتیم و کلی برای کادوهات ذوق کردی مبارکت باشه خانوم کوچولوم مرسی که عشق ابدی منی تعطیلاتم تموم شد . همه اذیتها و سر و صداهایی که با فربد میکردین و همه از دست شیطنتهاتون دیوانه شدیم در عین حال اذیت کردن همدیگه بشدت همو دوس دارین پیش آوانم که نگم برات چیکارا میکنی ندونی بعدها بهتره باهوشم خانومم با همه شیطونی هات تو فرشته زندگیمی با اون موهای فرفری بلندت که بشدت گریزانی از شستن و شونه زدنشون و منم عاشقانه باهاشون بازی میکنم و دوس ندارم ک...
21 فروردين 1396

یک ماه مانده به سه سالگی

سلام به دختر اسفندیم به باغ و بهارم به بارانم باران بی وقفه منی امیدم به سن سوالات پیاپی و چراهای گوناگون خوش اومدیم مامان چرا آوان کوچیکه ؟ چرا آدما جیش میکنن چرا من قدم کوتاس چرا بلند نمیشم؟( بیشترین دغدغته)بزرگ شدن دختر خوشگل کوچولوم از تک تک روزای بچگیت لذت ببر بزرگ شدن خیلی پیچیدس از روزای بی دغدغگیت نهایت استفاده رو بکن بهترینم شاد بخند برقص بازی کن بچرخ بچرخ بچرخ و بعد بشین مثل همیشه بگو اینا چرا میچرخن زمین چرا میچرخه اسم عروسک جدیدت رو علی گذاشتی من هر روز از اداره میام باید برای تو چیزی خریده باشم مامان چی آئودی؟ و وای به روزی که چیزی نئائوده باشم چتر یکی از نخستین چیزایی بود که خودت ...
2 اسفند 1395