بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

بارانی از جنس من

مردادانه های 95

سلام به همدم بهار تابستان پاییز و زمستان ها سلام به باران همه فصلهام گزارش یک روز غیر تعطیل: صبح مامان آماده میشه واسه اداره مرحله آخر تورو بغل میکنم و میریم: مهد کودک باران اداره مانلی بعدش تا ساعت 3همو نمیبینیم ساعت 3میدوم میام سمتت با قدمهای تند تند و تو حیاط از رو تاب پیاده میشی میدویی میای سمتم این قسمت روز خیلی خوشایندمه میکشمت تو بغلم و بوس بارونت میکنم بعدش که نق نق زدنات بسلامتی شروع میشه دنبال بهانه های ریز و درشت برای گریه ای آهنگ برزی برزی رو درخواست داری همیشه تو ماشین سپس از پله های خونه خودت باید بری بالا و هی بگی خسته شدم سپس تر از اون تو خونه بازم به همه چی گیر میدی : برم تو یخچال، دسام بشور...
1 شهريور 1395

قصه های تابستان 95

سلام مهربونم عشق نابم دوست داشتن محضم مامان تنبل اومد در جریان باش که خیلی از مامانا اصلا وبلاگ نساختن چه برسه به آپدیت یک ماه به یک ماه و حتی بیشتر بارانم بزرگ شدی و مرحله سخت پوشک گیرون رو هم بسلامتی پشت سر گذاشتیم (مامان یه ضرب المثل داره که میگه فرزند زمانی انسان میشود که شیر گیرون و پوشک گیرون تموم بشه ) انسان شدنت مبارک فرزندم دختر ملوسم وقتی سر منو تو بغلت میگیری و میگی خوشگلم من چطور نفسم بند نیاد برات و چطور ادامه حیات بدم آخه وقتی صدام میکنی عشقم وقتی ادا درآوردن و ژیمناستیک کار کردنت رو میبینم(میگی آموزش ) وقتی با دستای کوچیکت تَپ تَپ منو میخوابونی و لالایی میخونی برام شعر میخونی گیر دادنای ترسناک...
11 مرداد 1395

برای تک ستاره ام

بارانم باران روزهای ابری در هم تنیده ام باران بهارم .خرداد من .بهشتم خیلی وقت است که نیامده ام تا برایت بنویسم خیلی وقت است که بزرگ شده ای که دیگر کلمه ها را حروف را  بچگانه نمیگویی . نیامده ام تا بنویسم شبها و روزها هنوز باید سرت روی شانه ام باشد که بخوابی که من علی کنم و سرپا در هال کوچکمان راه برویم و راه برویم و برایت علی کوچولو بخوانم برایت مادر مهربونم بخوانم ( و تو با اولین بار شنیدنش بگی مانلی حالا من بگم و یاد گرفته باشی با همان ریتم بگویی مادر من ...) باید میامدم تا بنویسم بهترین جمله ای که این روزها شنیده ام از دهان تو بیرون آمده وقتی که میگی این مامان خودمه باید امروز همین امروز مینوشت...
12 خرداد 1395

آخرین ماه 94

سلام بارانم دخترک نمکی خودم چقد قشنگ واسه عروسکات لالایی میخونی و حتی تهدیدشون میکنی ب اینکه پیشی میاد  بخواب بچه شهربازی مقصد و مقصود این روزاته تا بیکار میشی و فرصت تنفس داری میگی شهربازی بپر بپر. بعد میگی خاموشه تاریخه آهنگای زیادی بلدی پا بکوبم (دست بزنیم ما پا بکوبیم ما) آهنگ نشد نشد دلم دلم دلم (چاوشی) وایسا وایسا بارت (کارت) دارم نه نمیمام نه نمیمام(حسنی) اولین جملت با کلی تمرکز و دقت گفتی موخوام دسام بشولم دوس دارم (دوستت دارم) حتی قسطنتنیه رو هم بلد بودی با یه تلفظ کج و کوله البته همچنان با خوابیدن مشکل داری و باید در حالت علی (سرپا)بچرخونمت نای نای هم روشن باشه فعلا همینها یادم...
26 اسفند 1394

بهمن 94

سلام بارانم امید جانم هر روزی که خوندی و وبلاگت رو چک کردی که مامان چی نوشته سعی کن ببخشی که کم نوشتم که هر روز نیومدم بگم دستای کوچولو و نرمت آرامش منه که هر روز نیومدم بگم خدایا غلط کردم اگه ثانیه ای با دخترم بلند حرف زدم که هر روز نیومدم بگم چشمای مهربونت باطری قلب منه نیومدم اما قول میدم بیشتر بیام از لحظه های کوچیک و خاصمون بگم از شیرین کاریات از تویی که داری بزرگ میشه و حریصانه ثانیه های خوب بچگیت رو هک میکنم تو سینم بارانم قشنگم مهربونم دلسوزم وقتی مامان غم داره چقدر قشنگ میگی بیشین بعد برام حرف میزنی هرچو پرچو اما با معنی برای من .با معنی اینکه یکی رو دارم که باید بخاطرش بخندم و شاد باشم وقتی میگی مانلی بیب...
27 بهمن 1394

دو ماه تا دو سالگی+ خاله زهره نی نی داره

باران من، دلخوشی این روزها سلام کلی چیز جدید بلدی که مامان تک تکشون رو میپرسته، تمام حرکات ریز و درشتت رو همه بچه های مهد از دستت در عذابن چنگ چنگ کردی همه رو بشدت معتاد این هستی که نای نای نگاه کنی و بخوابی مامان بالش مامان پتو مامان نای نای مامان ممه (این بود سیر خوابیدنت) مانلی صدام میکنی دیگه کلا بجز مواقعی که خرابکاری وحشتناک کردی میگی الی بارال دیاسی خیلی شیطون شده آب بازی از تفریحات مورد علاقه زمستانیت هستش آریانا همچنان با شدت و مصرانه در همه زندگی ما حضور داره غذا بهش میدی حتی باهاش دعوا هم میکنی میگی مامان آریانا ات آریانا جان رعایت کن حرمت نون و نمک نگه دار از بهترین اتفاقات این روزا این بود که خاله...
29 دی 1394

یکسال و نه ماهگی

سلام عزیزدلم بارون کوچیکم مهربونم چرا همه رو ات میکنی حتی مامان رو ؟ پاتیل(پاستیل) افیلا(پفیلا) آقام(آدامس) اقلی اقلی اقلی روزی هزاربار دنبالش میگردی و همه پسربچه ها و عروسکات تبدیل به اقلی شدن اسم خاله زهره رو یاد گرفته دووووووووووووره با کش و قوس میگی دیگه تمام کلمات رو بگیم میتونی ادا کنی بجز حروف ش س ز کسی بخواد بلند شه یا دستور بدی بلندش کنی میگی علی علی یعنی پاشو عروسکت رو میذاری رو پا لالایی میخونی تاب تاب میدی تاتی یادش میدی حموم میبریش گوشاشو خشک میکنی بهش غذا میدی فدات بشم تو چ مامان گلی هستی کم خواب و شیطونک منی   ...
15 آذر 1394

قصه های دو فسقل

در شهر قصه ما دو فسقلی زندگی میکنن که خیلی همو دوست دارن به محض دیدن هم نیششون باز میشه و واسه هم بال بال میزنن روزای اولی که پیش هم بودن فسقل کوچیک تر خجالتی بود و فقط با دهن نیمه باز و شایدم باز کامل به اون یکی که شیطون و بازیگوش و بلا بود نگاه میکرد . اما چندی نگذشت که هردو به موجوداتی با جیغ های بنفش و شیطنتهای بی پایان بدل شدن فربد قصه و باران خانوم ما به هم که میرسن اول لبخند میزنن بعد حمله میکنن که لپ همو بکشن یا موی دیگری رو و این داستان هر روز پر رنگ و پر رنگتر میشه حتی خواب و خوراک مناسبی هم پیش هم ندارن باران واسه فربد یه اسم مخصوص گذاشته اَقُلی این فربد یا اَقُلی ما روزهای اول خیلی مظلوم و ساکت بود اما ب...
26 آبان 1394

اولین گریه از سر دلتنگی

برای اینکه مشغول بشی و برای چندین ثانیه زمین بشینی یا دراز بکشی باید بهت فیلم و عکس نشون بدم اینبار فیلم خودتو با خاله طاهره دیدی دوباره گفتی طاره دیدیش و دوباره گفتی طاره بعد تو چشمای من زل زدی چشمات گرد شده بود و براق .برقش بخاطر حلقه اشک توی چشمات بود و با خودت میگفتی طاره طاره و اشکات سرازیر شد شر شر شر شر و هق هق هق هق دلم خیلی لرزید تحمل نداشتم دلتنگیتو ببینم بغلت کردم محکم و بدتر از قبل بغضت ترکید شماره طاهره رو گرفتم ولی فقط چندتا طاره گفتی نمیتونستی حرف بزنی اونم داغون کردی طفلی خیلی برام سنگین بود تحمل فهمیدن اینکه کاری نمیتونستم برای دل کوچولوت بکنم یه لحظه رفتم روزهای بعد و بعدتر ها . اگه دلت تنگ شه و بازم...
12 آبان 1394