بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

بارانی از جنس من

اخرین اتفاقات تیرماهی

سلام باران هر روز من اخرین چیزهایی که یاد گرفتی: با دستت بلوزت رو می کشی و می ذاری تو دهنت(عادت موقع خوابته) راحت به سمت چپ و راست غلت می زنی واکسن چهار ماهگیت با خوبی و خوشی سپری شد اولین وعده غذایی 30 تیر لعاب برنج مدل خنده هات خجالتی شده.فدات بشم ک خوش اخلاق منی و تا چشمات رو باز میکنی لبخند میزنی دیگه هر روز با لذت چند قاشق اب می خوری. داری با دستات اسباب بازیهات رو میگیری اما به سختی وقتی از دستت میفتن جیغ میزنی و گریه این جدید ترین کارته البته به همراه عکس العمل به صدا زدن اسمت وااااای خیلی خوشحال شدیم خاله هدی اینو کشف کرد... دندان گیرت رو محکم فشار میدی به لثه هات و لذت میبری حساسیتت رو یادم رفت بگم ت...
30 تير 1393

دخترم 4ماهه شده +اولین سفر

سلام دلخوشی صبحهای بیدار شدنم سلام معنای خوشبختی من 21خرداد اولین عروسی بود که حضور داشتی نوه خاله از بس صدای موزیک بلند بود من همون لحظه نخست سالن رو ترک کردم و به اتفاق هم رفتیم تو رختکن و دیگه بقیه مراسم رو اونجا بودیم :) عاشق بشکن شدی و اینکه با هم آهنگ گوش بدیم سرپا جلوی تلوزیون (مگه من نگفتم نباید تی وی نگاه کنی؟) اولین سفر 23خرداد بود خیلی خوش گذشت و دختر آروم مامان فقط شیر خورد و خوابید رفتیم سمت سنندج و آذربایجان.هوا خوشبختانه خنک بود اما من در حسرت خرید حسابی موندم زود خسته میشدی و منم نگران بودم اذیت شی خلاصه اینکه جشن پایان سه ماهگی رو در سفر گرفتیم  و دختر قشنگم وارد 4 ماهگی شده خدایا از بابت مهرب...
3 تير 1393

بدون عنوان

به تو نگاه میکنم و گویی سالهاست که خط به خط چهره ات را سرمشق زده ام.چقدر برایم از اولین نگاه آشنا بودی همدم کوچک شبها و روزها.پری آمده از شهر قصه هایم. چه خوشبختم که گوش تو پر از لالایی من است.چشمانت آیینه ای از تصویرم،دستانت جای جای نوازشم و دهانت پر از شیره جان من. چه عارفانه عاشق شده ام چه عاشقانه عارف ...
21 خرداد 1393

دو ماهگی سه ماهگی

بارانم سلام خنده هات راس راسکی شده با چشای نازت مارو دنبال میکنی شیرخشک رو کنار گذاشتی و مطلقا دیگه لب نمیزنی شیر مامان خوشمزه تره :) تو وانت حسابی بهت خوش میگذره و از آب بازی لذت میبری بسیااااااار.تازه یاد گرفتیم با بابا دو نفری حمومت کنیم واکسن دو ماهگیت به خیر و خوشی و یه خورده گریه و جیغ بنفشت سپری شد... موهات با هر حموم کلی ریختن اما الان در مرحله رشد مجدد هستن :)))) تا 14ماهگی تلوزیون دیدن واست مناسب نیست اما تو خیلی میپسندی.علاقه شدیدت به پشه بند و تسبیح آبی مامان بزرگ هم مثال زدنیه. رفتیم مدتیه خونه بابا حاجی چتر شدیم کلی واست ذوق دارن و تخویل میگیرن و مامان فقط به کارای تو میرسه تازه عصرا دو نفری میریم تو ح...
13 خرداد 1393

تازه های باران

بعد گذشت یک ماه و البته قبلش هم یک ماه آخر حاملگی اومدیم خونه خود خود خودمون بابای مهربون ترتیب همه چیز رو داده بود همه جا مرتب و تمیز حتی روی پله های ورودی هم کلی گل و گلدون بهاری انتظار ما رو میکشیدن. و روز 1اردیبهشت اومدی خونه و بهشت کوچیک مارو رویایی تر کردی پاهای کوچیکت پر از خیر و برکت و سلامتی باشه برامون انشالله مامان بلده تنهایی مراقبت باشه نمیدونم چرا بقیه به توانایی من شک دارن :) تازه میخواستم تنهایی حمومت کنم که بابا خیلی جدی گفت:اصلا ناخنت رو کوتاه میکنم دماغت رو تمیز میکنم قطره هاتو مرتب بهت میدم من یه مامان همه چی بلدم باورم کنـیـــــــــــــــــــــــد. تو عروسک زنده منی که مراقبتم و آرزو میکنم خوب ب...
17 ارديبهشت 1393

حالا یک ماه گذشته

دخترم سلام یک ماه از عطر بهشتی که تو زندگیمون پاشیدی میگذره الان یک ماهه که شبها و روزهای من هزار برابر قشنگتر از قبل شده ممنون که اومدی ممنون از خدای مهربون که تو رو مال من کرد و اما آنچه در ماه اول زندگیت گذشت: اول از همه بگم که یه دفتر هست هر کدوم از فامیل که واسه اول بار به دیدنت میان واست خاطره اولین دیدار رو مینویسن فک کنم وقتی بزرگ شی برات جالب و خوندنی باشه روز اول خونه اومدنت مصادف شد با سال تحویل و شروع سال جدید و تو بهترین عیدی همه عمر من و البته همه ما بودی مثل یه فرشته کوچولو سر سفره هفت سین به زندگیمون سین سعادت رو هدیه کردی روز دوم به کمک جمع کثیری از اقوام به وصال میمی رسیدی قبلش واقعا سختی کشیدیم کامل...
17 ارديبهشت 1393

باران،صدای چیک چیک پاهات تو راه زندگیم افتاد

آغوشم بوی تو را گرفت و دستانم پر از تو شد دخترک زیبای من به دنیای ما خوش آمدی روز 28 اسفند حتی یک لحظه هم فک نمیکردم که شبش تورو ببینم بارون میبارید درست همونی شد که همیشه میخواستم تو در یه روز بارونی بیای... صبحش آرایشگامو رفتم کارای تمیزی خونه رو روز قبل با خاله ها و بابا انجام دادیم و چندبار این جمله رو بلند گفتم که بارانم دیگه هر لحظه ای که دوست داشتی بیا همه چیز آمادست و زودی گفتی چشم همین امشب چطوره؟ عصر بخاطر نامه پذیرشی که دکترم داد واسه بیمارستان و تاریخ زایمانم رو 9فروردین زده بود باید یه سونو  ضمیمه پروندم میکردم رفتم واسه سونو و دکتر گفت خیلی خیلی آب دور نی نی کم شده و سریع ببر پیش دکترت به همراه پدر نگران به...
20 فروردين 1393