بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

بارانی از جنس من

حالا یک ماه گذشته

1393/2/17 12:49
نویسنده : مامان الی
476 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم سلام

یک ماه از عطر بهشتی که تو زندگیمون پاشیدی میگذره

الان یک ماهه که شبها و روزهای من هزار برابر قشنگتر از قبل شده

ممنون که اومدی ممنون از خدای مهربون که تو رو مال من کرد

و اما آنچه در ماه اول زندگیت گذشت:

اول از همه بگم که یه دفتر هست هر کدوم از فامیل که واسه اول بار به دیدنت میان واست خاطره اولین دیدار رو مینویسن فک کنم وقتی بزرگ شی برات جالب و خوندنی باشه

روز اول خونه اومدنت مصادف شد با سال تحویل و شروع سال جدید و تو بهترین عیدی همه عمر من و البته همه ما بودی

مثل یه فرشته کوچولو سر سفره هفت سین به زندگیمون سین سعادت رو هدیه کردی

روز دوم به کمک جمع کثیری از اقوام به وصال میمی رسیدی قبلش واقعا سختی کشیدیم کامل شیر نمیخوردی...وقتی شیره جونم رو با لبای کوچیکت میخوری من خوشبخت ترین آدم دنیام.

تا پایان یک ماهگی خونه مامان اینا موندیم و الان که اومدم خونمون دارم اینارو برات مینویسم

یکم درگیری ذهنی که بخاطر زردیت داشتیم نذاشت حسابی از تک تک لحظات لذت ببریم چند شب بستری شدی و هر ثانیه که تو رو تو دستگاه میدیدم قلبم پاره پاره میشد

خداروشکر که الان خوبی و از خدای خوبم میخوام هیچ نی نی بیمار نباشه

روز 10فروردین اولین باران زندگیت رو دیدی(توو همین روز شناسنامه دار شدی و اسمت به جمع سرشماری کشور اضافه شد به جمع آدمای ایران فدات بشم تو یه نفری اما همه دنیای منی) تو باران معصوم منی که آروم به همه لحظه هام میباری...

رنگ قرمز و زرد رو خیلی دوست داری و با دقت به لباسای این رنگیی که میپوشم موقع شیر خوردن نگاه میکنی.

اولین صدایی که از خودت در میاری حرف (ا) هستش موقع اعتراض میگی اااااا.خیلی جالبه برامون!!!!

خنده های غیر ارادیت که الان فقط حرکت عضله های صورتته بازم دلم رو میلرزونه چقدر شیرینن چقدر خنده بهت میاد همیشه بخند گل زندگیم.

ناخودآگاه از سر احساسات بهت میگم لولیتای من.بابا هم کلی اسمای مختلف برات گذاشته و اینقدر قشنگ و عاشقانه تو بغلش نگات میکنه که من مات این تابلوی زیبا میشم.

خاله هدی بهت شکلک یاد داده اینقدر زبون درآورد که تو یاد گرفتی ای خاله شیطون

راستی یادم رفت از قربون صدقه ها و وابستگی خاله ها و مامان جون و بابا جون بهت بگم یعنی داستانی داشتیم موقعی که میخواستیم بیایم خونمون همشون سخت دپرس شده بودن.بابا میگفت زود زود بیاین ما طاقت دوری نداریم. حسابی همه باهات مشغولن و خوشحال. مامان جون رو آنچنان با عشق و آرامش نگاه میکنی که حسودیم میشه...

حرکات صورتت خیلی بامزست انگار تئاتر کار میکنی حالتای مختلفی میگیری که مبهوت میمونم.

قطره مولتی دوست نداری ابدا.توی ماشین سریع میخوابی البته دفعه آخر که بیدار بودی با دقت به نورهای مختلف دقت میکردی.

کلا هر کسی که میومد دیدنت تعجب میکرد که چرا گریه نمیکنی زیاد، منم سریع اسپند دود میکردم ک نکنه شب نذاری من بخوابم :)

خوب این گزیده ای از یک ماهگی بود

خیلی دوستت دارم طلای نابم

همیشه برام بمون

عکسات رو به زودی زود میذارم

اولین عکس بیمارستانت

بعد اولین حموم:

اولین سال تحویل با تو بودن

دماغ من هنوز باد داره :))

عاشق این عکستم جوجه

چه معصومانه زیبایی

تزیینات بارانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهره
18 اردیبهشت 93 18:25
عزیزم همیشه شاد باشی چه عید خوبی چه عکس خانوادگی قشنگی سلامت شاد و کامیاب باشید