بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

بارانی از جنس من

تازه های باران

1393/2/17 12:59
نویسنده : مامان الی
241 بازدید
اشتراک گذاری

بعد گذشت یک ماه و البته قبلش هم یک ماه آخر حاملگی اومدیم خونه خود خود خودمون

بابای مهربون ترتیب همه چیز رو داده بود همه جا مرتب و تمیز حتی روی پله های ورودی هم کلی گل و گلدون بهاری انتظار ما رو میکشیدن.

و روز 1اردیبهشت اومدی خونه و بهشت کوچیک مارو رویایی تر کردی

پاهای کوچیکت پر از خیر و برکت و سلامتی باشه برامون انشالله

مامان بلده تنهایی مراقبت باشه نمیدونم چرا بقیه به توانایی من شک دارن :)

تازه میخواستم تنهایی حمومت کنم که بابا خیلی جدی گفت:اصلا

ناخنت رو کوتاه میکنم دماغت رو تمیز میکنم قطره هاتو مرتب بهت میدم من یه مامان همه چی بلدم باورم کنـیـــــــــــــــــــــــد.

تو عروسک زنده منی که مراقبتم و آرزو میکنم خوب بزرگت کنم و همیشه باعث افتخارم باشی.

منو بابا دلمون میسوزه که اختیاری از خودت نداری فعلا، هرجور بذاریمت هرجا ببریمت هروقت بخوابونیمت(هر سمتی) البته در مورد مسئله شیر خوردن اختیار ما هم دست شماست با جیغ و گریه و هوار هر وقت دلت بخواد شیر میخوای...

خوب اینو بگم که در بدو ورود همه جای خونه رو بهت معرفی کردم خیلی خنده دار بود با حالت کاملا رسمی و محترمانه نگاه میکردی و دقت فراوان با چشمای سیاه. منم مثل یه تور لیدر به معرفی خونه کوچیک اما دوست داشتنیمون میپرداختم....

عاشق کوسن های طلایی کنار مبل هستی و منم سوء استفاده میکنم و سعی میکنم دقایق زیادی رو با اونها بگذرونی..

خاله طاهره شب اول پیش ما موند و وسایل تو کمدت رو چید. استیکر و قاب نمدیهاتم زدیم به دیوار و کلی شاد شد دور و بر تختت.عکس ضمیمه میشود.

تختت هم چسبیده به تخت ما و شبا راحت کنار خودمی.

با لالایی بغلم میخوابی و من سر مست این حس خوبم

با نگاه منو دنبال میکنی قربون نگاه مهربونت.راستشو بگو مامان رو که فقط واسه می می نمیخوای :))

رنگ موها و چشمات داره روشن میشه ابرو و مژه هاتم که طلاییه خیلی جالبه منو بابا کاملا مشکی تشریف داریم

ویزیت دکترت این ماه گفت که وزنت کم اضافه شده و باید 20 دقیقه بعد هر وعده شیر خودم بهت شیرخشک بدم (آپتامیل 1) خدایی خوشمزست منم گاهی یه قاشق کوچولو میخورم ازش :)

مثلا اومدیم خونه اما یه روز خونه این بابا بزرگیم یه روز خونه اون یکی طرفدارات زیادن عزیزم...

با خاله ها رفتیم خیابون و خرید همه با تعجب و دهانی باز بهت نگاه میکردن که چقده تو کوچولییییی...

یکم که چه عرض کنم خیلی از دنیای مجازی دور شدم و از دوستای گلم

من و خاله زهره که هر روز با هم میحرفیدیم به یمن اومدنت کلی از هم دور شدیم اما مهم اینه که دلم همیشه پیش خاله ای مهریون و خواهری خوبمه.

مابقی رخدادهای ماه دوم پیوست میشود.

بسیار بابایی هستی و دیشب 7اردیبهشت واسه اولین بار دنبال بابا نگاه کرذی و گریه ت دراومد.البته بابا هم وسواس عجیب غریبی داره و هر کاری که بهت ربط داشته باشه رو هزار بار چک میکنه و من :[

بالاخره اشک دار شدی و مژه هات خیس شدن از خدا میخوام هیچوقت اشکت رو نبینم مگه گریه شادی

عاشق لامپ های کم مصرفی !!!!باهاشون حرف میزنی انگار. استیکر اتاقمون رو هم خیلی دوست داری خیلی در اوج گریه بهش نگاه میکنی و ساکت میشی...

چند روزه نفخ داری و قطره کولیک بهت میدم بمیرم وقتی به خودت می پیچی خیلی غصه میخورم.

بارانم دوستت دارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهره
8 اردیبهشت 93 12:22
باران قشنگم به خونه خودت خوش اومدی عزیزم همین که من تو هم رو پیدا کردیم و دل هامون پیش هم هست ارزشش خیلی زیاد بالاخره الان مامان هستی باید باران کوچولو من 24 ساعته یکی مواظبش باشه منم دلم همیشه پیش شماست عزیزم کلا عاشفتیممممممممممممممممممممم تا همیشه
زهره
18 اردیبهشت 93 18:23
ای قربون اون پاهای سیندرلایی خوشگلت برم عزیزم انشالله تو آینده قدم های بزرگ بزرگ برداری همیشه موفق باشی قشنگم
نازبانو
3 خرداد 93 11:31
قربون پاهای کوچولوی باران . یاد اون ایام بارداری بخیر که هر روز چقدر در مورد این فسقلی ها با هم حرف میزدیم . خدا رو شکر که همشون به سلامتی به دنیا اومدن . الهام جون شما هم که دیگه کلا نی نی سایت نیومدی گلم گاهی اوقات یادت میکنم و دلم واست تنگ میشه . امیدوارم هرجایید شاد و سالم باشید.