دوازده ماهگیت مبارک خانوم باران. همدمم .هم نفسم.رفیقم شریک همه لحظه هام اخم کردن یاد گرفتی امروز 1 اسفند یه برف سنگین حسابی بارید.من و تو و خاله هدی با هم کیک پختیم چنان دستتو به همزن گرفته بودی که بهترین سرآشپزها هم جدیت تورو نداشتن. داشتم تو موبایلم میچرخیدم که دیدم رفتی پشت در اتاق داری میگی دی دی .وای یکی از شیرینترین لحظه های عمرم بود. بای بای هم یه هو همین دیروز انجام دادی گفتم باران با مامان جون بای بای کن گفتی با و دستتو تکون دادی. خیلی 1اسفند خوب بود هر روز تو پر از اتفاقای جدید و دلنشینه واسه مامان فلش کارتهای بی بی انیشتین رو تمرین میکنیم اولین کارت کلمه چشم هستش.چقدر سخت خوابت چرا اینهمه کم شده چراااااا...