قصه های دو فسقل
در شهر قصه ما دو فسقلی زندگی میکنن که خیلی همو دوست دارن به محض دیدن هم نیششون باز میشه و واسه هم بال بال میزنن روزای اولی که پیش هم بودن فسقل کوچیک تر خجالتی بود و فقط با دهن نیمه باز و شایدم باز کامل به اون یکی که شیطون و بازیگوش و بلا بود نگاه میکرد . اما چندی نگذشت که هردو به موجوداتی با جیغ های بنفش و شیطنتهای بی پایان بدل شدن فربد قصه و باران خانوم ما به هم که میرسن اول لبخند میزنن بعد حمله میکنن که لپ همو بکشن یا موی دیگری رو و این داستان هر روز پر رنگ و پر رنگتر میشه حتی خواب و خوراک مناسبی هم پیش هم ندارن باران واسه فربد یه اسم مخصوص گذاشته اَقُلی این فربد یا اَقُلی ما روزهای اول خیلی مظلوم و ساکت بود اما ب...
نویسنده :
مامان الی
12:38