بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

بارانی از جنس من

اولین کلمه های خواندن+ اختراعات بازیایی

این هفته مامان رفت شکرستان و واست کلی کادو خرید و قایم کردم بالای کمد که هر روز یکیش رو نشونت بدم چون من همه سلولهام بازسازی میشن وقتی تو ذوق میکنی قربون شکل ماهت بشم آخه که خیلی قشنگ و خیلییییییییییییییییی با احساس نشون میدی احساساتت رو این قسمت هیجانی و پر تب و تابت به بابا رفته که همه چیز رو با شگفت زدگی تعریف میکنه به عنوان مثال خونه مامان جون که آماده میشدیم واسه عروسی تو تک تک مارو با ذوق و شوق بررسی میکردی و نظر میدادی به قول خاله طاهره خجالت زدمون کردی ماهم تعریف کردیم ازت آها ادامه قضیه کادوها: خمیر مجسمه ، آبرنگ، پاستل روغنی، مداد رنگی، سی دی و در نهایت تراشه های الماس برات خریدم که هربار یکیشون رو روو کردم و هی با...
13 دی 1395

جدیدا

جدیدا یه حس تازه دارم بهت دخترم خیلی خیلی فهمیده شدی و حواست به همه حالت ها و حرفای همس  هر روز که بیدار میشم میبینم دوست داشتنم اضافه شده یه حس عجیب یه بی انتهایی مطلق چجوریه که میشه یه نفر رو هر روز که بیدار میشی اضافه تر دوست داشته باشی مگه حد دوست داشتن چقدر آخر نداره ؟ دستای کوچیکت حرفای قشنگت مهربونیات ببخشید گفتنات موهامو شونه کردنات انگار هم تو مامان منی هم من مامان تو حالا میفهمم وقتی مامان بهم میگفت تو مامانمی یعنی چی مامان یه کلمه ست برای حس بی نهایت دوست داشتن این روزا کلی بازی جدید باهم میسازیم آشپزی با آرد و آب نخود و لوبیا رسیدگی به گلهامون غذا دادن به گنجشکای پشت پنجره تمام وسعت محبتهای زم...
6 دی 1395

دوست داشتن مجنونانه

هیچ دوست داشتنی مثل مادرانه دوست داشتن نیست یه حس عمیق یه عشق عجیب یه مجنونی که اسمش مانلیِ من قربون شیرین زبونیات وقتی میگی مامان من مهربونم من خوبم سوگند یاد کردن رو خاله طاهره یادت داده و اما سوگندهات سوگند یاد میگیرم  ناخن نخورم دختر خوبی باشم چیز پرت نکنم و حتی برعکسش میکنی سوگند یاد نمیگیرم عروسک قدیمیت رو مامانی پیدا کرده اسمش رو گندم گذاشتیم وقتی میخوابونیش خیلی دیدنیه میگی دردت بجونم بخواب عزیزم تو دستشویی که به من میگی نگاه نکن زشته اون ز زشته اینقدر قشنگه که باورت نمیشه. تلفظش سر هم میشه با ش روی گهواره آوان هم میخوابی هم عروسکات رو میخوابونی به مدت یه هفتس که نطق داستان سرایی های واقعی و تخیلت شروع...
29 آذر 1395

شاکی

مدتیه مهد نمیای چقد خوشحالی گوشی رو بر میداری میگی من ازت شاکیم خداحافظ   مامان جون ازت پرسیده کیه؟ گفتی مامان از من شاکیییییییییییییییی؟!!! آخه چرا خو گناه دارم آخه شبا دیگه بعد 2سال و 9ماه راحت میخوابی یکم باهم حرف میزنیم و بعدش روتو اونوری میکنی میخوابی جانانم آرامشم لوس حرف زدنتو چیکار کنم ادای نی نی هارو در میاری مثلا فربد آوان دختر عمه رو هم که دیدی بدتر شدی دنبال شیرخشک و گهواره اینایی حتی میخوای بخوابونیش حتی برقصه کوردی باهات دوربین گوشی من رو تنظیم میکنی از حالت سلفی به حالت دیگر. چجوری اینو یاد گرفتی عاشق شوخی های اینچنینی هستی : من میگم بگو ااااا تو بگو الف زیر ب (غش غش میخندی) کلا قافیه دوست داری ...
22 آذر 1395

آرتین بنتن

یاد گرفتیم که انگشتامون رو چفت هم کنیم دستامون رو تو هم قفل کنیم یاد گرفتی که با چی همه جارو میبینی؟ چشم صداهارو میشنوی؟ گوش بوهارو میفهمیم؟ دماغ حرفامون رو میزنیم ؟ زبون تو باهوشترین منی فقط دوبار باهم تکرارش کردیم بعدش بلد بودی همه رو شعر ددی فینگر مامی فینگر همه رو باهم میخونیم مامان دیگه کم کم که به 3 سال نزدیک میشی هر روز چیزای بیشتری یادت میده خانوم کوچولوم. تلبت (تبلت) رو بابا جایزه اینکه ناخن نمیخوری برات آورده از دکان ، اما تو خیلی تیز و هوشیارانه میگی این دستم رو نمیخورم این یکی ناخن هارو میخورم فقط. استفاده از کلمه فقطت منو میکشه .مامان بده پلی کنم دانلود کنیم (من خودم تازه دو سه ساله اینارو یاد گرفتم ) ولی...
15 آذر 1395

فربدانه ها

آبانمون فربدی شد دیروز فربدک اومده خیلی خیلی خوبه کلی باهم مشغولید باهم غذا میخورید جیغ میزنید میچرخید میرقصید دعوا میکنید و دوست میدارید همدیگرو خیلی زیاد من عاشق شماهام آخه چجوری باید بفهمونم بهتون شو لباس هم کلی خوش میگذره شیرین کاری و عکسها بزودی فربد شیطون شده حسابی و تقریبا تمام مدتی که پیش همید مشغول دعوا هستید و طاهره هم مربی آموزشیتونه بازی جدید کلی کشف میکنیم روزایی که نمیخوابی و باهمیم مثلا بازی ملاقه و کفگیر توش باهم شکلک در میاریم و میخندیم از ته دل بستنی زمستونی گیر جدید هر روزمونه با اسمارتیز هم رنگین کمون درست میکنیم در آب گرم تو گوشی هم بازی تمساح نقاشی میکشیم آواز میخونیم و ساز میزنیم خی...
16 آبان 1395

مادر آپدیت کن

میخوام آپدیت کن وبلاگت بصورت زود به زود بشم خانوم کوچولوم چون همیشه فک کردم این وبلاگ بهترین هدیه ای هست که میتونم یه روزی بهت بدمش امیدوارم تو هم همینطور فک کنی وقتی رفتم خونه دختر خاله و تبلت یگانه رو دیدی گفتی از اینا برام بخر به من و بابا بعدش نصف شب که عازم خونه شدیم میگی تبلت بخریم دیگه قشباق(یعنی بشقاب) در جریان باش نوحه هرشب میخونم با شور و لبان (نوا) این بشدت دل منو میبره وقتی میخونیش دیگه ساعت خوابت تنظیم شد بالااااااااااااااااخره بعد سالها به این صورت که ظهرا دیگه نمیخوابی و شبا 9الی 9.30خواب خوابی و بدینگونه من و بابا فراغ بال می یابیم   بخاطر رشد کافی و سلامت خودته البته میدونی که و اما د...
11 آبان 1395