دوست داشتن مجنونانه
هیچ دوست داشتنی مثل مادرانه دوست داشتن نیست یه حس عمیق یه عشق عجیب یه مجنونی که اسمش مانلیِ
من قربون شیرین زبونیات وقتی میگی مامان من مهربونم من خوبم
سوگند یاد کردن رو خاله طاهره یادت داده
و اما سوگندهات
سوگند یاد میگیرم ناخن نخورم دختر خوبی باشم چیز پرت نکنم و حتی برعکسش میکنی سوگند یاد نمیگیرم
عروسک قدیمیت رو مامانی پیدا کرده اسمش رو گندم گذاشتیم وقتی میخوابونیش خیلی دیدنیه میگی دردت بجونم بخواب عزیزم
تو دستشویی که به من میگی نگاه نکن زشته اون ز زشته اینقدر قشنگه که باورت نمیشه. تلفظش سر هم میشه با ش
روی گهواره آوان هم میخوابی هم عروسکات رو میخوابونی
به مدت یه هفتس که نطق داستان سرایی های واقعی و تخیلت شروع شده
به این صورت:
بدون مکث و نفس گیری داستان تعریف میکنی کلمات اضافه بینش : فقط(ته جمله میاد)، بعد ،دیگه
آب دهن قورت دادنات مابین قصه
اسباب بازی چسبونکی گرفتی کلی قطعات باحال داره مثل کلاه سیبیل دندون با لبخند پا دست و...
بین خودمون باشه خودم عاشقشم و مشغول میشم اوقات فراغتم باهاش
حتی یه اسلایم خریدم محبوب قلبم شده
بدان و آگاه باش که میمیرم برات که سلولهام با بوسیدنت شارژ میشن. جونم جون میگیره با جونت