همیشه همین حوالی
مادر که باشی دلت همیشه همین حوالی گیر کرده ،میان دل نگرانی ها میان اضطرابها شادیها غرق لذت شدنها
مادر که باشی دنیایت دو تا میشود یکی خودت و دیگری آن دیگری
همیشه سر درگمی میان بایدها و نبایدها درست ها و اشتباهها
میان کامل خوب بودن و خوب بار آوردن.
همیشه دلت همین حوالی پرسه میزند و چشم انتظار هر روز بزرگ شدنِ آن دیگری قد کشیدن، قوی شدن و دوباره چشم انتظار سر زدنهایش و بعدها آرزوی روزهای کودکیش.
مادر که میشوی عجیب، انسان عجیب غریبی میشوی که با گذشته های نه چندان دور خیلی فرق کرده ای.
سیاره ات عوض میشود میروی ساکن سیاره مادرها.جایی که همه قلبشان بیرون سینه است خورشیدشان از سمت چشمانِ دیگری طلوع میکند و غروبِ خوشید، شبهای خوابیدن اوست.جایی که همه مادرند و کودکانه با هم قد میکشند تا آسمان هفتم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی