عموی عجیب غریب
بارانم نم نم خانوم سلام
دیروز که با دوستای مامان بابا رفته بودیم کوه، یه عموی جدید و خانومش به دوستامون اضافه شدن.
تو چقد پیشش آروم بودی و از بغل من رفتی پیش اون مدتی طولانی مثل یه عروسک کوچولوی طلسم شده بغل یه عموی هیکلی و مهربون در سکوت نشسته بودی.البته یه چیزایی تو گوشِت میگفت که خیلی دوست داشتم به منم یادشون بده.
بغل من که تقریبا 3ثانیه میمونی .
دیروز یه روز خوب بود در جمع دوستان قدیم و جدید.
و تو در جمع آدم بزرگای دوست داشتنی ممول مهربون مایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی