بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

بارانی از جنس من

باران در باران

1393/7/26 10:27
نویسنده : مامان الی
234 بازدید
اشتراک گذاری

باران میبارد، باران

حسی که همیشه منتظرش بودم رو چشیدم

بیرون بارون باشه من تو ماشین تورو بغل کنم آروم خوابیده باشی تو پتو محکم بچسبی بهم نذارم سردت شه. من همین لحظه رو بارها از خدا تمنا کردم.

چندروزه بارونه و من بیشتر از قبل خوشحال میشم چونکه مهربونترین و بهترین دونه بارون مال منه

اینکه جورابای کوچیکت روی بخاریه اینکه صبحا واست تغذیه میذارم که توی مهد بخوری اینکه میای بین من و بابا میخوابی اینا یعنی زندگی خیلی زیباست و من عاشق تو هستم کوچولوی دوست داشتنی

ماست خور شدی و من بیشتر از تو لذت میبرم.عدس و نون هم به برنامه غذاییت اضافه شده

ام ام میکنی .میگیم یک دو میگی اِ .وقتی میگیم باران یک دو سه جیییییغ میزنی متفکرچرا؟

آهنگ که میخونیم واست تو هم بصورت ریتمیک یه چیزایی میخونی.حتی با آهنگای سوزناک مثل شهرام شکوهی هم بشین و پاشو میکنی محکم

رفتیم عروسی و از اولین  تا آخرین آهنگ مراسم رقصیدی دوتا پا و یک دستت رو هوا بود واقعا بیشتر از توانت مایه گذاشتی واسه عروس و دوماد قه قهه شبش تا صبح تکون نخوردی دمر افتاده بودی و خسته :))))

فدات بشم شادی زندگیم

وقتی سرتو میچسبونم به صورتم تو گوشت حرف میزنم هرچقدر که طول بکشه با آرامش بدون حرکت گوش میدی

توی مهد دوستای زیادی داری یه سلنا هست که همسن هستید بسیار توپولی شیکمو و فعاله تو فقط متعجب نگاش میکنی.خاله بهار رو هم بالاخره پذیرفتی و دوسش داری

عروسکی که میرقصه و نور داره رو خیلی جدی نگاه میکنی بدون لبخند دستت رو دراز میکنی و میخوای رقص نورش رو بگیری مثل موقعی که میخوای از شیر آب آب رو با دستات بگیری و نمیشه بارها تلاش میکنی زود نا امید نمیشی عشقم

دل هیچکس رو نمیشکنی و حتی اگه شده یه لبخند کج میزنی واسش بغل

بغل من و بابا مامان من و مامان بابا خاله و عمت راحت میپری با آغوش باز بقیه رو باید تجزیه تحلیل کنی و راحت قبول نمیکنی. وای به زمانی که تو بغل بخوای و مثلا بابا دستش بند باشه گریه مخصوصی سر میدی به عنوان اعتراض.

دنبال من توی مهد کمتر گریه کن کمتر با نگاهت دنبالم بگرد ،گریهمن دلم ریش ریش میشه اما نمیخوام دخترکم مامانی و لوس شه میخوام که محکم بزرگ شه قوی و متکی به خودش

غریبی کردنت خیلیییییییییییی بهتر شده .خوشحالم

راحت میشینی وای چه خوب، دیشب مثل  آدم بزرگا صاف و مرتب نشسته بودی تلوزیون میدیدی ذووووووووق مرگ شدم دخترم.

تو دلیل نفس کشیدنامی نیم وجبی

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

زهره
12 آذر 93 16:37
یعنی هنوز دارم میخندم به خاطره عروسی و سنگ تموم باران