امرداد 1393
بارانم سلام امیدوارم هر زمانی از زندگیت این متن رو میخونی بدونی که همه دقایقم پر از عشق ب دختر مهربونمه
پاهاتو کامل پیدا کردی و با دستات میگیریشون کلی ذوق کردم دیدم
اولین سفر هوایی با مامان جون رفتیم تهران خونه خاله فهام همه خاطراتش خوب بود بجز آخر مسافرت که مریض شدی و تب کردی.
خیلی تجربه تلخی بود اصلا تحمل بی حال بودن و گریه هاتو نداشتم
خداروشکر اون هم گذشت ...
حساسیتت خیلی خوب شده و مامان لبنیات میخوره
سرلاکت رو شروع کردی به خوردن از 28 مرداد که پنج ماهت تموم شد.عاشقشی و با شوق فراوان میل میکنی نوش جونت امیدم.
یه چیزایی میگی که حتما برای خوذت معنا دارن بیشتر حروف رو توی حرفات پیدا میکنم
عروسکات رو خیلی دوست داری دونگی و موشی :)
شیشه شیر رو در دستای کوچیکت میگیری دست دراز میکنی واسه اشیا و حتی صورت مامان .شیرینم
خیلی با دقت تر به محیط و اشیاء نگاه میکنی
موهات پر پشت شده حسابی باید کم کم دنبال گیر سر باشیم
تمرینات 6ماهگیت شروع شده و سخت کوشانه پیگیر درسی :)))
عکس میذارم برات
دوستت دارم یه دوست داشتن بیش از اندازه
قاشق رو دوس داری خودت بگیری
نخودی بعد حموم
اولین تمرینات نشستن