روزهای پایانی
سلام دخترم همدمم امیدم
کلی اتفاقات مختلف افتاد
از اینکه مامی یکم ناخوش بود زودی میگذریم که خداروشکر خدا مثل همیشه کمک کرد و خوب شدیم
بعدشم یه مدته خونه مامان ایناییم و خاله ها نمیذارن مامان دست به سیاه و سفید بزنه
بابا هم فقط مشغول خریدن انواع خوراکیهاست تا تو چاقالو بشی
کلی کار داشتیم (کارهای پایانی واسه اومدنت) که هنوزم تا آخر انجام نشده خریدهای مختلف مثل قشنگ کردن خونمون با گلدونهای جدید و یه سری تغییرات دیگه...
داره بهار میاد چند روزه همش بارون میباره چیزی تا اومدنت نمونده فقط 14روز دیگه
چیزی نمونده تا دستای کوچیکت همه زندگیم بشن
تمام لحظه هام پر از رنگ و بوی تو بشه
هواتو نفس بکشم و سرمست و عاشق ببوسمت
چیزی نمونده تا تمام روزهام تا آخرین نفس در کنار تو بودن بهار بشه و بهار بمونه
تا تو دخترم بشی و من مادرت
مواظب خودت باشه از خدای مهربون برای همه لحظاتت سلامتی تمنا میکنم و لبخند، بارانم