بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

بارانی از جنس من

حیوانات مزرعه

سلام بانو کوچولو بالاخره تونستی دوستان مورد علاقت رو از نزدیک ببینی: دیروز که رفتیم روستا، هم گاو هم ببعیا هم هاپو هم کره الاغ کدخدا همه رو از نزدیک دیدی و بسی از شادی گیج شده بودی. بصورت مداوم پشت سر هم میگفتی ب ب ما ما تازه بوقلمون هم دیدی و از شنیدن صدا و البته چهرشون متعجب مونده بودی. جرات نمیکردیم ازشون دورت کنیم جیغ و داد که همونجا بمونیم بیچاره گاوا دچار شک شده بودن از جیغات خلاصه که گردش علمی خوبی بود... ...
5 ارديبهشت 1394

جشن تولد +خاطرات مهد

بالاخره جشن تولد رو با تقریبا یه ماه تاخیر گرفتیم همه سعیم رو کردم که بعدها وقتی عکسای تولدت رو میبینی لذت ببری و راضی باشی تم تولد همون باب دندون خرگوشیه شلوار مکعبی شد.بخاطر علاقه شدید تو به این شخص اینجا باب اونجا باب همه جا باب از شب قبل تولد تا روز بعد که تزیینات رو برداشتیم در حال شوق و ذوق بودی پشتک میزدی از شادی حدود ده تا بادکنک رو با ناخنهای تیزت منفجر کردی قبل تولد رفتیم آتلیه اولش غریبی میکردی با محیط و خانوم عکاس اما بعد چند دقیقه خیلی خودمونی شدی.این از صفات بارز تو بوده و هست:)))) عکسای تولد خونه رو فعلا میذارم بعد آتلیه و اما خاطرات مهد: دوست ندارم خصوصیات منفی به دختر عزیزتر از جانم نسب...
22 فروردين 1394

دختر یکساله من

دختر یکساله من 28اسفند که دوباره آمد هیجان همان سال گذشته را داشتم همان شب که هول هولکی رفتیم تا تو بیایی تا ثانیه ها را بشمارم تا در آغوش بگیرمت تا صدای گریه ات را انتظار بکشم که بدانم تو هم متولد شدی من هم مادر شدم خیلی زود دوباره همان شب در تقویم آمد خیلی زود تو دیگر بارانِ نوزادِ کوچولو نبودی و قد کشیده ای قد همه دنیای من و من مادری با تجربه یکسال درکنار تو بودن برای تولدت آرزو داشتم همه زیبایی های جهان را قباله کنم همه جذابیتهایی که تورا بخنداند و شاد باشی. نفسی راحت بکشم که دیگر از این بهتر نمیشود دستانم چقدر برای اینها تهیست دلم اما چقدر سرریز از دوست داشتنت تولدت مبارک بانوی کوچک زندگیم ویر...
28 اسفند 1393

فربد

امروز من خاله شدم باران دختر خاله خیلی خوبه حس تازه دوست داشتن فربد به دنیای ما آدم ها خوش اومدی برات خیلی آرزوهای خوب خوب دارم
24 اسفند 1393

دوازده ماهگی باران

دوازده ماهگیت مبارک خانوم باران. همدمم .هم نفسم.رفیقم شریک همه لحظه هام اخم کردن یاد گرفتی امروز 1 اسفند یه برف سنگین حسابی بارید.من و تو و خاله هدی با هم کیک پختیم چنان دستتو به همزن گرفته بودی که بهترین سرآشپزها هم جدیت تورو نداشتن. داشتم تو موبایلم میچرخیدم که دیدم رفتی پشت در اتاق داری میگی دی دی .وای یکی از شیرینترین لحظه های عمرم بود. بای بای هم یه هو همین دیروز انجام دادی گفتم باران با مامان جون بای بای کن گفتی با و دستتو تکون دادی. خیلی 1اسفند خوب بود هر روز تو پر از اتفاقای جدید و دلنشینه واسه مامان فلش کارتهای بی بی انیشتین رو تمرین میکنیم اولین کارت کلمه چشم هستش.چقدر سخت خوابت چرا اینهمه کم شده چراااااا...
2 اسفند 1393

یازده ماهگی

دختر قشنگ قصه ما 11ماهه شده چقدر زود گذشت در چشم به هم زدنی اما چقدر زیبا بود به اندازه همه زیباییهای دنیا تمام قشنگیایی که ندیدم ولی هست بانوی کوچکم من با تو چ خوب چه شیرین روزگار میگذرانم تو شیرینی عسل صبحهای بیدارشدنی لالایی آرام شبهای نخوابیدن مسکن ساعتهای تشویش گرمی دستان یخ زده حس باریدن برف پشت پنجره شرشر ریختن باران از ناودان خانه .تو همه حسهای خوب منی بانوی کوچکم کی دیگه میگی مامان؟نه واقعا کی همه چی بگو بعد مامانو یاد بگیر عجله نکنی ها با حالت مخصوص بهت میگم باران اگه بخوای مامانو اذیت کنی دندوناتو میخورم همراه با انگشت تهدید با همون حالت شیطنت نگام میکنی و میخندی. چهار دندونی شدی دوتا بالا دوتا پایی...
13 بهمن 1393

امتحان بارانی

امروز امتحان داشتی: برقه کجاست؟ بالا رو نگاه میکنی یه تابلو خط تو خونه ست خاله هدی میگه باران :(ای نفس خرم باد صبا)سریعا بر میگردی سمتش و نگاش میکنی جعبه بازی باب اسفنجی :تلوزیون رو نگاه میکنی قبول شدی همه رو درست جواب دادی ولی تا دوربین رو روشن کردم از امتحانت فیلم بگیرم قفل کردی و جواب نمیدادی تو دیگه خیلی خاصی بارانم خیلی بهم چسبونک شدیم یعنی وقتی سر کارم و تو بخاطر سرما چند روزه خونه ای دلم تماما پیشته و وقتی میرسم پله هارو دو تا دو تا میام بالا که سریعا بغلت کنم.بغل بدنم پایین اومده آخه و تو هم منو محکم میچسبی و بوس و گاز ...
27 دی 1393

تو و جدیدترینها

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی عروسک جدیدت ک خاله فهام فرستاده بود رو در عرض نیم ساعت بی لباس کردی و جعبه موزیکالش رو درآوردی دل روده طفلی دراومد :( دوتا دندونت منو کشته بازم سرماخوردگی کلاهت رو میکنی جورابات رو و بلوزت همچنین با لالایی مهتاب اومده بالا که برات میخونم میخندی بجای خوابیدن کم میخوابی خیلی کم خوابی... با هربار خوندن پیرمرد مهربون دنبال تلوزیون میگردی تو هر خونه ای پرتقال خوریت مبارک. با هر طعم جدیدی که میچشی روح من شاد میشه خوشحال میشم که فهمیدی پرتقال چ خوشمزس   موهات رو همه متوجه شدن بلند و پر شده اومده تو چشمات ی بار کوتاه کردم جلوشو چتری .دوباره برم تو کار اصلاح با آهنگ مخصوصی که...
6 دی 1393

باران با دندان

روز قشنگی که مروارید سفیدت درآمده بود باران میبارید انگار همه اتفاقهای قشنگت همراه باران می آیند. آخر تو باران منی باران مبارکت باشد خیلی دوستش دارم مراقبش هستم بعد قطره آهن خوب میشورمش با وجود اینکه کوچک است و جوانه ای بیش نیست.اما مال توست میخواهی با دندانت کیکهای مامان پخت گاز بزنی میخواهی سلام که میکنی زبانت را بچسبانی به پشت همین دندان .میخواهی مرا بکشی با لبخندی که پس زمینه اش یک دندان کوچک است. ویرایش: منو میبوسی لپم رو محکم. خیلی خوبه اما کم و واقعی انجامش میدی هی الکی الکی تکرارش نمیکنی تمرین بشکن انجام میدی دست چپت رو هواس و انگشتات رو میچسبونی بهم سر سری بازی میکنی با باباجون هرشب که میایم خونه به ...
19 آذر 1393

حس خوبه وابستگی

یه دختری هست که خیلی به مامانش میچسبه یه دختری که بغل مامانش رو به هرچیزی ترجیح میده دستاشو باز میکنه و با چشماش التماس گونه نگاه میکنه ولی مامان این دختر نمیخواد این وابستگی اینهمه شدید شه طبق قوانین مادران روشنفکر  دختر نباید زیاد بغلی و وابسته شه اما پشت پرده این داستان یه حس خوب وابستگیه که مامان عاشقشه  ...
12 آذر 1393