بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 13 روز سن داره

بارانی از جنس من

طوطی سخنگو

بارانم فرشته مامانی سلام هی سرت رو کج میکنی نگام میکنی یه هویی خوب من تاب و توان ندارم غش میکنم از خوشحالی هی سرت رو کج میکنی لُپ بوس میکنی یه هویی خوب من اون لحظه چیکار کنم قلبم نایسته از شادی هی صدای همه حیوانات و جدیدا الاغ و مرغ و خروس رو در میاری چه کنم آخه؟ هی هر چی بهت بگیم تازگیها یاد گرفتی مثل طوطی میگیش با اشکالاتی البته چه بگم آخه؟ به ارمیا میگی ارما عمّه آلّه طالّه همه با فتحه ممد رو هم میگی دایی ممد وای عاشق این روز بودم که کلمه هارو تکرار کنی نه گفتنت چقدر محکم و رساست میگم باران دیگه نم نم نمیخوری میگی نه (کمی هم با عصبانیت) بازیها و حرکات خاصی داری با لب و لوچه همچنان عاشق ناف هستی به...
7 مرداد 1394

بارانه آوازه خوان

سلام بر روی ماهت کافیه یک جایی در دور دست یا نزدیک دست صدای موزیک بیاد ثابت میشی و میخکوب توی اون مکان گوش میسپاری ب صدا و بعدش که تموم شد شروع میکنی به خوندن من موندم اگه بتونی حرف بزنی چقدر آهنگ اجرا میکنی در روز موسیقی اجراییت با قابلمه و استکان و وسایل خونه هم شنیدنیه یعنی هم تو کار آوازی هم ساخت آهنگ خلاصه اینکه اگه بعدها دوست داشتی تو این زمینه ها استعدادت رو پرورش بدی بدون که مامان شدیدا باهاته میخوام برات از همین الان سمفونیهای معروف دنیارو بذارم گوش کنی جان مادر باشد که بعدها به دردت بخوره هرچند از همون روزا که تو خونه آبیت بودی و دنیا نیومده بودی برات موتسارت میذاشتم دیگه اینکه: صدای گرگ و میمون هم ...
21 تير 1394

کلمات خواستنی

سلام دخترم محبوب قلبممممممممممممم این ماه خیلی کلمات رو یاد گرفتی مثل طایه(طاهره) نیس(نیست) اِنَک(عینک) از آخر به اول به ترتیب از سخت ترینها شروع کردی به حرف زدن خیلی خیلی به من وابسته شدی و مدام به پاهام میچسبی و روزی کم کم 100بار میگی ماما.که البته ماما فدات شه شهربازی  واسه اولین بار تنهایی سوار هلیکوپتر شدی و من با چشمانی که از شادی برق میزد استقلالت رو با گوشیم ضبط میکردم در طول روز در حین بازی با خودت آهنگ میخونی راه میری آهنگ میخونی بلند میشی میشینی آهنگ میخونی نمیدونم چی هستن ولی صدات خیلی قشنگه خانوم کوچولوم عاشق آردبازی آب بازی آب بازی و خیلی هم آب بازی هستی . عروسکات رو اونقدر مادرانه روی تاب بغل میکن...
13 تير 1394

باران خانوم بزرگ میشود

سلام به خوشمزه ترین قسمت زندگیم این روزا 15ماهه ای.خدایا شکرت بخاطر تک تک ثانیه های این 15ماه. این ماه برات سه چرخه خریدم باز هم طرح گاو قسمتت شد  سشوار کشیدی زلفونت رو این ماه یه عروسک جدید اومد تو زندگیت .قبل اینکه برات بخرمش اسمشو انتخاب کردم بعد رفتم به قفسه عروسکا نگاه کردم که کدومشون میتونه سمانه باشه  یه عدد سمانه کاکائویی خاله شمسی برات این سری این کفشارو فرستاده بود که خودم عاشقش شدم حیف که هرکاری کردم اندازم نبود    اولین دم اسبی تازگیا خیلی شیک میگی با بای و خداحافظی میکنی تازگیا عاشق این شدی که خودت قاشق در دست غذا بخوری و خیلی سخت تمرین میکنی تازگیا هرجا...
4 خرداد 1394

اولین خیابان گردی

دیروز اولین باری بود که کفش پوشیدی دست در دست مامان و خاله هدی رفتیم بیرون. خیلی ذوق داشتی و چشمت همش به کفشات و مسیرت بود . هرکسی که از کنارت رد میشد با خنده نگات میکرد که این نخود کوچولو چطور راه میره. رفتیم مغازه دوست مامان (خاله بهار)و طبق معمول با رژها و اینبار رنگارنگ مشغول بودی اولین روز قدم زدنت خوب بود ...
30 ارديبهشت 1394

همیشه همین حوالی

مادر که باشی دلت همیشه همین حوالی گیر کرده ،میان دل نگرانی ها میان اضطرابها شادیها غرق لذت شدنها مادر که باشی دنیایت دو تا میشود یکی خودت و دیگری آن دیگری  همیشه سر درگمی میان بایدها و نبایدها درست ها و اشتباهها میان کامل خوب بودن و خوب بار آوردن. همیشه دلت همین حوالی پرسه میزند و چشم انتظار هر روز بزرگ شدنِ آن دیگری قد کشیدن، قوی شدن و دوباره چشم انتظار سر زدنهایش و بعدها آرزوی روزهای کودکیش. مادر که میشوی عجیب، انسان عجیب غریبی میشوی که با گذشته های نه چندان دور خیلی فرق کرده ای. سیاره ات عوض میشود میروی ساکن سیاره مادرها.جایی که همه قلبشان بیرون سینه است خورشیدشان از سمت چشمانِ دیگری طلوع میکند و غروبِ خوشید، ش...
29 ارديبهشت 1394

عموی عجیب غریب

بارانم نم نم خانوم سلام دیروز که با دوستای مامان بابا رفته بودیم کوه، یه عموی جدید و خانومش به دوستامون اضافه شدن.  تو چقد پیشش آروم بودی و از بغل من رفتی پیش اون مدتی طولانی مثل یه عروسک کوچولوی طلسم شده بغل یه عموی هیکلی و مهربون در سکوت نشسته بودی.البته یه چیزایی تو گوشِت میگفت که خیلی دوست داشتم به منم یادشون بده. بغل من که تقریبا 3ثانیه میمونی . دیروز یه روز خوب بود در جمع دوستان قدیم و جدید. و تو در جمع آدم بزرگای دوست داشتنی ممول مهربون مایی  ...
19 ارديبهشت 1394

تازه های 14 ماهگی

عکسارو بوس میکنی.آدمای مورد علاقت البته مثل بابا جون و فربد خودت رو توی آیینه کاملا میشناسی و با صدای ذوق مخصوصت شدت علاقت رو به خودت نشون میدی صدای ذوق کردنت مال موقعهاییه که ازت میپرسم کسایی که میشناسی کجان ؟ به سمتشون بر میگردی همراه با صدای ذووووووووووووووق ادا در میاری مثلا سرفه عطسه و جدیدا ادای آروغ  به همه اینا میخندی و برات خیلی شگفتی آورن. کامل سرپا بدون تکیه میمونی و چند قدم بر میداری دوباره میخوری زمین یا میشینی خیلی برای خودت لذت بخشه دوباره تمرین کنی .برای ما هم البته اونم خیلی زیاد. صدای هاپو و میمون هم به آموزشهای حیواناتیت اضافه شد هاپو میگه : ها ها .میمون هم که عاشقش شدی جیغ جیغ خیلی زیاد به پسته و ...
14 ارديبهشت 1394

برای روزهای دور،اما نه خیلی دور

بارانم سلام اگر بعدها از حال این روزها بخواهی چند قدمی راه میروی  دوباره مینشینی دوباره بلند میشوی و تمرین میکنی خسته نمیشوی از این قدمهای شیرین نخستین .من در نزدیکیهای تو آینده های دور را نگاه میکنم . روزهایی که با همین پاهایِ در حال تمرین اولین قدم ، دوان دوان به سویم میایی کارنامه ات را میان دستهای منتظرم میگذاری و میگویی چشمانت را ببند حالا نگاه کن و من اولین موفقیتهای تو را با چشمانم میبلعم .نگران فقط بیست گرفتنت نیستم تو هم نباش همین که هردو راضی هستیم کافیست. دورتر ها میروی که قدمهایت را تند تر برداری تا روی صندلی کنکور بنشینی(اگه تا اون زمان هنوز سیستم همین باشه) من پشت تک تک لحظه های امتحانهای تو مادری ذکرگو خواهم ب...
13 ارديبهشت 1394