بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

بارانی از جنس من

مهدانه (کنسلیش)+ امتیاز دهی های مامان و بابایی+ غزل خوانی

سلام بر باران روزهای گرم و تابستانیم دختر خوبم امیدوارم همیشه ایام سلامت باشی و شاااااااااااد لبت به خنده باز شه همیشه این روزا دوباره مهدکودک میری جان دل مامان (سرزمین کودکان ایلامی) کوچه پشتی مسجد جامع از خدا کمک میخوام که اذیت نشی بهت خوش بگذره و کلی چیزای خوب خوب و دوستای گل پیدا کنی مهربونم دیشب تو واسه من لالایی میخوندی و قصه روباه و گرگ تعریف میکردی خوابم برده بود بعد برگشتم دیدم دستت رو انداختی رو شونم و بیداری سفت بغلت کردم و تو بغلم خوابیدی هر چندبار امتحان کردم و رو تختت گذاشتمت دوباره نصف شب نشستی تو تخت و گفتی اونجا پیش خودت میخوابم و بابارو دوباره فرستادی رو زمین مامان بابا یه برگه درست کردن چسبوندن به دیوا...
7 مرداد 1396

تیر96

بارانم سلام مامانی دیشب واسه اولین بار جدا از مامان خوابیدی واسه اولین بار از سه سال و چهارماه قبل تا حالا وای خیلی سخت بود برام خونه باران کوچولو موندی دختر دوست بابا اون کلاس چهارم ابتداییه ولی خیلی مهربون و دوست داشتنی هر دو دست به یکی کرده بودین و همش میگفتین نه نه نمیاد میمونه میمونم نمیام و... بالاخره موندگار شدی و شبو اونجا خوابیدی فقط یه مرتبه قبل خواب به خاله شیما گفتی عمو منو میبره پیش مامان ؟ اونا هم گفتن نه فردا میریم تو هم گفتی باشه و همین  فک میکردم وابسته تر از این حرفا باشی اما خوشحالم از مستقل بودنت قربون تجربه های جدیدت من حرفایی که در اثر معاشرت با بزرگترها یاد میگیری جالبن مثل خدا ب...
12 تير 1396

احساسات کوچکِ بزرگانت

بهترین بهترین بهترین لحظه ای که از تولدت تا الان تجربه کردم دیروز بود وقتی که طبق معمول دنبال بابا راه افتاده بودی و رفتی خونه بابا حاجی . قبلش من گفته بودم عضله پشتم درد میکنه و قفله . برخلاف دفعات قبل دیدم که زود برگشتی و از دم در هال گفتی اونجا همش گفتم مامان مامان و بعد زودی اومدی بغلم کردی و گفتی مامان خوب شد پشتت؟ وااااااااااااااااااااای نمیدونی نمیدونی نمیدونی بهترین حس دنیا بود دلسوزیت نگرانیت مهربونیت یه حس عشق خالص ناب آسمونی . بعد اونم شروع کردی به ماساژ با بوکسهای کوچیکت (ماشالله به زور دستت کلی هم خوب شدم و ذوق کردی) من فدای قد و بالا و قلب با محبتت دخترم همدمم همیشگیم اینکه احساساتت رو نشون میدی و اینقدر بزرگ شدی برام از ...
3 تير 1396

بامبوها و خانه شیشه ای

یه روز بعدظهر که مامان خواب بود خواب که چه عرض کنم هرچند دقیقه میومدی میگفتی مامان فلان مامان بهمان و من التماس که بذار چند دقیقه بخوابم بلکه روزهای طولانی روزه داری بگذره بعدش که بی خیال خواب شدم دیدم بد موقع داشتی میخوابیدی رو پای بابا و گفتم دیگه بیا پیشم بیدارم و اینا (دیر بخوابی شب 2به بعد تشریف میبری لالا) تو هم که خودت بشدت علاقه داری به بیداری و از خواب (شکنجه ) فراری هستی پذیرفتی و مشغول گشتن دنبال توپت بودی بابا هم کنارت منم تو آشپزخونه صدای قشنگت میومد که توپم زیر مبله برم بیارم برم بیارم بعد اون لحظه وحشتناک که صدای خورد شدن بلندی اومد و صدای بابا و جیغ تو من عملا فلج شدم و بزور خودم رو رسوندم تو هال دیدم از رو مبل اف...
27 خرداد 1396

روزهای انتخابات شبهای ستاد

سلام بر زندگی مادر بر دختر شیطون بازیگوش جیغ جیغو و بهونه گیر در عین حال مهربون مهربون و مهربونم این روز و شبا مشغول انتخابات و ستاد عمو ایوب هستیم تو هم که به عنوان اکتیو ترین کودک انتخاب میشی هر شب بدون شک پرچم تکون میدی با آهنگا میخونی میرقصی و میگی پول(کارت)بده ببرم بدم به ماشینا مهمتر از همه علاقه شدیدی که به محمدرضا و علیرضا دوستای ارمیا داری که در نوع خودش مثال زدنیه. به همین جمله اکتفا میکنم که گفتی همه آدما محمدرضان بشدت دوست دارم بمونی برام تا ابد     ...
27 ارديبهشت 1396

روزهای سه سالگی

سلام دخترم نبض زندگیم آرامشم قول بده هر روزی هر جایی هر وقت اینو خوندی لبخند بزنی برام، شادی تو آرامش منه سه ساله شدی کوچولوم عزیزدلم خونه بابا حاجی به اتفاق خانواده پدری جشن گرفتیم و کلی برای کادوهات ذوق کردی مبارکت باشه خانوم کوچولوم مرسی که عشق ابدی منی تعطیلاتم تموم شد . همه اذیتها و سر و صداهایی که با فربد میکردین و همه از دست شیطنتهاتون دیوانه شدیم در عین حال اذیت کردن همدیگه بشدت همو دوس دارین پیش آوانم که نگم برات چیکارا میکنی ندونی بعدها بهتره باهوشم خانومم با همه شیطونی هات تو فرشته زندگیمی با اون موهای فرفری بلندت که بشدت گریزانی از شستن و شونه زدنشون و منم عاشقانه باهاشون بازی میکنم و دوس ندارم ک...
21 فروردين 1396

یک ماه مانده به سه سالگی

سلام به دختر اسفندیم به باغ و بهارم به بارانم باران بی وقفه منی امیدم به سن سوالات پیاپی و چراهای گوناگون خوش اومدیم مامان چرا آوان کوچیکه ؟ چرا آدما جیش میکنن چرا من قدم کوتاس چرا بلند نمیشم؟( بیشترین دغدغته)بزرگ شدن دختر خوشگل کوچولوم از تک تک روزای بچگیت لذت ببر بزرگ شدن خیلی پیچیدس از روزای بی دغدغگیت نهایت استفاده رو بکن بهترینم شاد بخند برقص بازی کن بچرخ بچرخ بچرخ و بعد بشین مثل همیشه بگو اینا چرا میچرخن زمین چرا میچرخه اسم عروسک جدیدت رو علی گذاشتی من هر روز از اداره میام باید برای تو چیزی خریده باشم مامان چی آئودی؟ و وای به روزی که چیزی نئائوده باشم چتر یکی از نخستین چیزایی بود که خودت ...
2 اسفند 1395

یه سر و دو گوش

جدیدترین موجودی که ازش وحشت داری برگرفته از خانه مادربزرگس و مخمل که خودشو تبدیل به یه سر و دو گوش کرده . خدا بگم چیکارش کنه که تو همه تاریکی ها میگی الان یه سر و دو گوش میاد هفته قبل رفتیم اطراف ایلام روستای خران تو عاشق روستا و جک و جونورایی بسیار شاد و سرحال شدی از غذا دادن به ماهیا دوست شدن با هاپوها و دنبال کردن و ترسوندن مرغابیا و مرغ و خروسا آخرم که یکی از خروسها رو اشانتیون دادن بهت .روز بعد غافل از اینکه همون نهاری بود که خوردی داشتی در به در دنبالش میگشتی کلی برف داشتیم این هفته و تو هم عین ما عاشقشی هی میگی برم ببینم بازم برف میاد از آسمون آهان به برف میگی برف شادی  فک کن چند جعبه لازمه تا خدا تهیه کنه از این ...
11 بهمن 1395

اولین کلمه های خواندن+ اختراعات بازیایی

این هفته مامان رفت شکرستان و واست کلی کادو خرید و قایم کردم بالای کمد که هر روز یکیش رو نشونت بدم چون من همه سلولهام بازسازی میشن وقتی تو ذوق میکنی قربون شکل ماهت بشم آخه که خیلی قشنگ و خیلییییییییییییییییی با احساس نشون میدی احساساتت رو این قسمت هیجانی و پر تب و تابت به بابا رفته که همه چیز رو با شگفت زدگی تعریف میکنه به عنوان مثال خونه مامان جون که آماده میشدیم واسه عروسی تو تک تک مارو با ذوق و شوق بررسی میکردی و نظر میدادی به قول خاله طاهره خجالت زدمون کردی ماهم تعریف کردیم ازت آها ادامه قضیه کادوها: خمیر مجسمه ، آبرنگ، پاستل روغنی، مداد رنگی، سی دی و در نهایت تراشه های الماس برات خریدم که هربار یکیشون رو روو کردم و هی با...
13 دی 1395

جدیدا

جدیدا یه حس تازه دارم بهت دخترم خیلی خیلی فهمیده شدی و حواست به همه حالت ها و حرفای همس  هر روز که بیدار میشم میبینم دوست داشتنم اضافه شده یه حس عجیب یه بی انتهایی مطلق چجوریه که میشه یه نفر رو هر روز که بیدار میشی اضافه تر دوست داشته باشی مگه حد دوست داشتن چقدر آخر نداره ؟ دستای کوچیکت حرفای قشنگت مهربونیات ببخشید گفتنات موهامو شونه کردنات انگار هم تو مامان منی هم من مامان تو حالا میفهمم وقتی مامان بهم میگفت تو مامانمی یعنی چی مامان یه کلمه ست برای حس بی نهایت دوست داشتن این روزا کلی بازی جدید باهم میسازیم آشپزی با آرد و آب نخود و لوبیا رسیدگی به گلهامون غذا دادن به گنجشکای پشت پنجره تمام وسعت محبتهای زم...
6 دی 1395