تیر96
بارانم سلام مامانی دیشب واسه اولین بار جدا از مامان خوابیدی واسه اولین بار از سه سال و چهارماه قبل تا حالا وای خیلی سخت بود برام خونه باران کوچولو موندی دختر دوست بابا اون کلاس چهارم ابتداییه ولی خیلی مهربون و دوست داشتنی هر دو دست به یکی کرده بودین و همش میگفتین نه نه نمیاد میمونه میمونم نمیام و... بالاخره موندگار شدی و شبو اونجا خوابیدی فقط یه مرتبه قبل خواب به خاله شیما گفتی عمو منو میبره پیش مامان ؟ اونا هم گفتن نه فردا میریم تو هم گفتی باشه و همین فک میکردم وابسته تر از این حرفا باشی اما خوشحالم از مستقل بودنت قربون تجربه های جدیدت من حرفایی که در اثر معاشرت با بزرگترها یاد میگیری جالبن مثل خدا ب...
نویسنده :
مامان الی
12:04