بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

بارانی از جنس من

تیر96

بارانم سلام مامانی دیشب واسه اولین بار جدا از مامان خوابیدی واسه اولین بار از سه سال و چهارماه قبل تا حالا وای خیلی سخت بود برام خونه باران کوچولو موندی دختر دوست بابا اون کلاس چهارم ابتداییه ولی خیلی مهربون و دوست داشتنی هر دو دست به یکی کرده بودین و همش میگفتین نه نه نمیاد میمونه میمونم نمیام و... بالاخره موندگار شدی و شبو اونجا خوابیدی فقط یه مرتبه قبل خواب به خاله شیما گفتی عمو منو میبره پیش مامان ؟ اونا هم گفتن نه فردا میریم تو هم گفتی باشه و همین  فک میکردم وابسته تر از این حرفا باشی اما خوشحالم از مستقل بودنت قربون تجربه های جدیدت من حرفایی که در اثر معاشرت با بزرگترها یاد میگیری جالبن مثل خدا ب...
12 تير 1396

احساسات کوچکِ بزرگانت

بهترین بهترین بهترین لحظه ای که از تولدت تا الان تجربه کردم دیروز بود وقتی که طبق معمول دنبال بابا راه افتاده بودی و رفتی خونه بابا حاجی . قبلش من گفته بودم عضله پشتم درد میکنه و قفله . برخلاف دفعات قبل دیدم که زود برگشتی و از دم در هال گفتی اونجا همش گفتم مامان مامان و بعد زودی اومدی بغلم کردی و گفتی مامان خوب شد پشتت؟ وااااااااااااااااااااای نمیدونی نمیدونی نمیدونی بهترین حس دنیا بود دلسوزیت نگرانیت مهربونیت یه حس عشق خالص ناب آسمونی . بعد اونم شروع کردی به ماساژ با بوکسهای کوچیکت (ماشالله به زور دستت کلی هم خوب شدم و ذوق کردی) من فدای قد و بالا و قلب با محبتت دخترم همدمم همیشگیم اینکه احساساتت رو نشون میدی و اینقدر بزرگ شدی برام از ...
3 تير 1396
1