بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

بارانی از جنس من

بامبوها و خانه شیشه ای

یه روز بعدظهر که مامان خواب بود خواب که چه عرض کنم هرچند دقیقه میومدی میگفتی مامان فلان مامان بهمان و من التماس که بذار چند دقیقه بخوابم بلکه روزهای طولانی روزه داری بگذره بعدش که بی خیال خواب شدم دیدم بد موقع داشتی میخوابیدی رو پای بابا و گفتم دیگه بیا پیشم بیدارم و اینا (دیر بخوابی شب 2به بعد تشریف میبری لالا) تو هم که خودت بشدت علاقه داری به بیداری و از خواب (شکنجه ) فراری هستی پذیرفتی و مشغول گشتن دنبال توپت بودی بابا هم کنارت منم تو آشپزخونه صدای قشنگت میومد که توپم زیر مبله برم بیارم برم بیارم بعد اون لحظه وحشتناک که صدای خورد شدن بلندی اومد و صدای بابا و جیغ تو من عملا فلج شدم و بزور خودم رو رسوندم تو هال دیدم از رو مبل اف...
27 خرداد 1396
1