باران و بارانهای شمالی
اولین بار که دریا را دیدی با چشمان گرد و متعجب مستقیم رفتی به سمتش یعنی انگار مثل من خیلی زیاد تشنه اش بودی یعنی انگار بارها دیده بودیش و الان بعد مدتها آمده بودی دلت را به دریا بزنی دّری اسم دریا از زبان تو بود به بارانی که تمام چهار روز بارید میگفتی: آبه سفری شگفت انگیز برای باران کوچکم سوار هر ماشینی که شدیم گفتی نای نای و درخواست موزیک کردی سوار هواپیما که شدیم فکر کردی بزرگترین تاب تاب دنیاس و بلند بلند میگفتی تاب تاب ععآسی آهنگ پیرمرد مهربون رو برای همه همسفران میخوندی و با هر نوع موسیقیی میرقصیدی عاشق درختهای پرتقال ویلا شده بودی و با اشتیاق میخوردی مثل لیموی سبز تازه ترش که خیالت هم نیست که ترش یعنی تررررر...
نویسنده :
مامان الی
10:27