بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

بارانی از جنس من

اولین خیابان گردی

دیروز اولین باری بود که کفش پوشیدی دست در دست مامان و خاله هدی رفتیم بیرون. خیلی ذوق داشتی و چشمت همش به کفشات و مسیرت بود . هرکسی که از کنارت رد میشد با خنده نگات میکرد که این نخود کوچولو چطور راه میره. رفتیم مغازه دوست مامان (خاله بهار)و طبق معمول با رژها و اینبار رنگارنگ مشغول بودی اولین روز قدم زدنت خوب بود ...
30 ارديبهشت 1394

همیشه همین حوالی

مادر که باشی دلت همیشه همین حوالی گیر کرده ،میان دل نگرانی ها میان اضطرابها شادیها غرق لذت شدنها مادر که باشی دنیایت دو تا میشود یکی خودت و دیگری آن دیگری  همیشه سر درگمی میان بایدها و نبایدها درست ها و اشتباهها میان کامل خوب بودن و خوب بار آوردن. همیشه دلت همین حوالی پرسه میزند و چشم انتظار هر روز بزرگ شدنِ آن دیگری قد کشیدن، قوی شدن و دوباره چشم انتظار سر زدنهایش و بعدها آرزوی روزهای کودکیش. مادر که میشوی عجیب، انسان عجیب غریبی میشوی که با گذشته های نه چندان دور خیلی فرق کرده ای. سیاره ات عوض میشود میروی ساکن سیاره مادرها.جایی که همه قلبشان بیرون سینه است خورشیدشان از سمت چشمانِ دیگری طلوع میکند و غروبِ خوشید، ش...
29 ارديبهشت 1394

عموی عجیب غریب

بارانم نم نم خانوم سلام دیروز که با دوستای مامان بابا رفته بودیم کوه، یه عموی جدید و خانومش به دوستامون اضافه شدن.  تو چقد پیشش آروم بودی و از بغل من رفتی پیش اون مدتی طولانی مثل یه عروسک کوچولوی طلسم شده بغل یه عموی هیکلی و مهربون در سکوت نشسته بودی.البته یه چیزایی تو گوشِت میگفت که خیلی دوست داشتم به منم یادشون بده. بغل من که تقریبا 3ثانیه میمونی . دیروز یه روز خوب بود در جمع دوستان قدیم و جدید. و تو در جمع آدم بزرگای دوست داشتنی ممول مهربون مایی  ...
19 ارديبهشت 1394

تازه های 14 ماهگی

عکسارو بوس میکنی.آدمای مورد علاقت البته مثل بابا جون و فربد خودت رو توی آیینه کاملا میشناسی و با صدای ذوق مخصوصت شدت علاقت رو به خودت نشون میدی صدای ذوق کردنت مال موقعهاییه که ازت میپرسم کسایی که میشناسی کجان ؟ به سمتشون بر میگردی همراه با صدای ذووووووووووووووق ادا در میاری مثلا سرفه عطسه و جدیدا ادای آروغ  به همه اینا میخندی و برات خیلی شگفتی آورن. کامل سرپا بدون تکیه میمونی و چند قدم بر میداری دوباره میخوری زمین یا میشینی خیلی برای خودت لذت بخشه دوباره تمرین کنی .برای ما هم البته اونم خیلی زیاد. صدای هاپو و میمون هم به آموزشهای حیواناتیت اضافه شد هاپو میگه : ها ها .میمون هم که عاشقش شدی جیغ جیغ خیلی زیاد به پسته و ...
14 ارديبهشت 1394

برای روزهای دور،اما نه خیلی دور

بارانم سلام اگر بعدها از حال این روزها بخواهی چند قدمی راه میروی  دوباره مینشینی دوباره بلند میشوی و تمرین میکنی خسته نمیشوی از این قدمهای شیرین نخستین .من در نزدیکیهای تو آینده های دور را نگاه میکنم . روزهایی که با همین پاهایِ در حال تمرین اولین قدم ، دوان دوان به سویم میایی کارنامه ات را میان دستهای منتظرم میگذاری و میگویی چشمانت را ببند حالا نگاه کن و من اولین موفقیتهای تو را با چشمانم میبلعم .نگران فقط بیست گرفتنت نیستم تو هم نباش همین که هردو راضی هستیم کافیست. دورتر ها میروی که قدمهایت را تند تر برداری تا روی صندلی کنکور بنشینی(اگه تا اون زمان هنوز سیستم همین باشه) من پشت تک تک لحظه های امتحانهای تو مادری ذکرگو خواهم ب...
13 ارديبهشت 1394

حیوانات مزرعه

سلام بانو کوچولو بالاخره تونستی دوستان مورد علاقت رو از نزدیک ببینی: دیروز که رفتیم روستا، هم گاو هم ببعیا هم هاپو هم کره الاغ کدخدا همه رو از نزدیک دیدی و بسی از شادی گیج شده بودی. بصورت مداوم پشت سر هم میگفتی ب ب ما ما تازه بوقلمون هم دیدی و از شنیدن صدا و البته چهرشون متعجب مونده بودی. جرات نمیکردیم ازشون دورت کنیم جیغ و داد که همونجا بمونیم بیچاره گاوا دچار شک شده بودن از جیغات خلاصه که گردش علمی خوبی بود... ...
5 ارديبهشت 1394
1