بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

بارانی از جنس من

باران با دندان

روز قشنگی که مروارید سفیدت درآمده بود باران میبارید انگار همه اتفاقهای قشنگت همراه باران می آیند. آخر تو باران منی باران مبارکت باشد خیلی دوستش دارم مراقبش هستم بعد قطره آهن خوب میشورمش با وجود اینکه کوچک است و جوانه ای بیش نیست.اما مال توست میخواهی با دندانت کیکهای مامان پخت گاز بزنی میخواهی سلام که میکنی زبانت را بچسبانی به پشت همین دندان .میخواهی مرا بکشی با لبخندی که پس زمینه اش یک دندان کوچک است. ویرایش: منو میبوسی لپم رو محکم. خیلی خوبه اما کم و واقعی انجامش میدی هی الکی الکی تکرارش نمیکنی تمرین بشکن انجام میدی دست چپت رو هواس و انگشتات رو میچسبونی بهم سر سری بازی میکنی با باباجون هرشب که میایم خونه به ...
19 آذر 1393

حس خوبه وابستگی

یه دختری هست که خیلی به مامانش میچسبه یه دختری که بغل مامانش رو به هرچیزی ترجیح میده دستاشو باز میکنه و با چشماش التماس گونه نگاه میکنه ولی مامان این دختر نمیخواد این وابستگی اینهمه شدید شه طبق قوانین مادران روشنفکر  دختر نباید زیاد بغلی و وابسته شه اما پشت پرده این داستان یه حس خوب وابستگیه که مامان عاشقشه  ...
12 آذر 1393

نه ماهگی، ماه مورد علاقم

سلام دختر من همیشه عاشق نه ماهگی نی نیها بودم و الان به لطف خدای خوبم یه نه ماهه شیطون دارم دست دسی یاد گرفتی دستارو قفل میکنی و بالا و پایین میبری خیلی حرکت بامزه ایه همراش میگی د د دادا  گفتن رو یاد گرفتی یه وقت نگی مامان ها به محض لباس پوشیدن میگی دَ دَ یعنی خوشم میاد مثل خودم عاشق بیرون رفتنیو از خونه فراری :))) دیروز 4آذر خودت خودجوش و سرخود شروع به چهاردست و پا رفتن کردی اول عقب عقب بعد جلو جلو.حیف من اداره بودم مامان و هدی دیدن و ذوقیدن.اما عصرش دوباره انجام دادی هرچند کوتاه هرچند کم اما شیریییییییییییییییییییییییین اما دوست داشتنی. آهان دندون سرسخت تو همچنان در حال نبرد با لـثه میباشد.دو شبه که بد خوا...
5 آذر 1393

انشای یک روز ابری

امروز هوا ابری است باران میبارد. دسته ای از پرندگان در میان برگ ریزان درختان پرواز می کنند شال گردنم را محکم میکنم و دستانم را در جیب پالتو سر میدهم خوشحالم که حرف مادر را گوش کردم و لباس گرم زیر مانتو پوشیدم امروز روز اول آخرین ماه پاییز است حیاط مدرسه خیس خیس شده و من نگران از دیر رسیدن به کلاس قدمهایم را بلند تر برمیدارم پشت پنجره دوستانم در انتظار آمدن من بخار شیشه را ها ها تکرار میکنند و مینویسند: باران من بارانم و امروز رویایی از روزهای آینده ام را مادر برایم مینویسد
1 آذر 1393
1