بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

بارانی از جنس من

روح خداوند

سلام عزیز دلم روز ٢١آبان که ٤ماه و ١٠روزه شدی بنابر روایاتی و البته قرآن، روح خدا در تنت دمیده شده خیلی حس عجیبی داشتم به نظرم بزرگترین اتفاق همه عالم خدایی شدنه اینکه من دیگه باید بیشتر مواظب باشم با یه موجود کوچولویی که خدا از روح خودش به تنش دمیده چطور باشم... دخترم از بس که تو فرشته ای این زمان مصادف شده بود با تاسوعای حسینی دو سه روزه با بابا اومدیم تهران(اولین سفر سه نفریمون) مامان هم نذرم رو ادا کردم نذر حضرت ابولفضل(واسه سلامتیت). حلوا درست کردیم و با خاله و صحرا بردیم هیئت... به امید خدا سال دیگه بغلت میگیرم و میریم دسته و هیئت های عزاداری امام حسین قشنگ مامان بی صبرانه منتظر دیدارتم سلامت و صالح باش...
23 آبان 1392

خواب بارونی

سلام امید زندگی من تو این روزا که هوا بارونی و عالیه من و تو بابا سه نفری میریم پشت شیشه و از دیدن قشنگ ترین نعمت خدا لذت میبریم . من همچنان عاشق اسم باران هستم و منتظرم بابا هم صد در صد راضی شه و اسمتو باران بذاریم قشنـــــــــــــــــــــــــــــگ ترین اسم دنیا دیشب خوابتو دیدم عزیز دلم توپولی زیبا و خوش خنده بغل مامان بودی دلم نمیومد کسی دیگه بغلت کنه و زود دلم برات تنگ میشد. حالا که بیدار شدم چیکار کنم از دلتنگی برای دیدنت. از خدایی که مهربونترین مهربوناست میخوام همه منتظرا و مامانهارو به لحظه زیبای بغل کردن نی نی ها برسونه. آمین بزرگترین دلخوشی این روزام تکونهای کوچیکیه که تو شیکمم میخوری از حس زیباش هرچی بگم کمه خدا...
12 آبان 1392
1